رمان ایرانی

ترکیب‌بندی در سرخ

چند قطره باران روی شیشه ماشین نشست. خال‌هایی سیاه آرام آرام روی صورت زنم شکل می‌گرفتند. انگار او داشت آب می‌شد، و یا آتشی که چندان گرم و سوزان نبود از درونش زبانه می‌کشید و پوستش را لکه‌دار می‌کرد. نور چراغ قرمز برای ما، که یکی از ماشین‌های ردیف اول پشت خط عابر بودیم، مثل نور پرده سینما عمل می‌کرد یا بهتر است بگویم مثل نور لوله‌ای سیرک، وقتی روی شعبده‌باز می‌تابد و همه برای او دست می‌زنند. انگار زیر نور قرمز چراغ زنم داشت کثیف می‌شد و همه نگاه‌مان می‌کردند. برف‌پاک‌کن را که روشن کردم، لکه‌هایش محو شدند. حالا داشت در رودخانه‌ای سرخ غرق می‌شد و آب متلاطم روی پوستش بالا و پایین می‌رفت. سایه بینی‌اش افتاده بود روی لب‌هایش و وقتی به چانه می‌رسید به هم می‌ریخت و از روی گلویش پایین می‌رفت. خودش داشت به خروش رودخانه‌ای تبدیل می‌شد.

چشمه
9786002293374
۱۳۹۳
۱۸۰ صفحه
۲۸۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مهام میقانی
گرمازده
گرمازده زیبایی او دیگر برایم دشمن قسم‌خورده‌ای نبود که بر تمام زندگی‌ام سایه می‌انداخت. در قدرتی که حضور او در جمع ایجاد می‌کرد ساده‌دلانه خودم را سهیم می‌دانستم. شده بودم رفیق آن مرد خوش‌قیافه. نوچه‌ای که دروازه برقراری ارتباط با شهسوار افسانه‌هاست. سانچو پانزه‌ای شکم گنده‌ای که برده زیبایی و وقار اربابش شده.
پیوند زدن انگشت اشاره
پیوند زدن انگشت اشاره مردی که یک عمر از او ترسیده بودم آرام آرام داشت اسباب سرگرمی‌ام می‌شد. هنوز یادم مانده در میانه‌ی سخنرانی‌اش، در تب و تاب خشمی که هنگام حرف زدن دچارش شده بود، دستش را به عادت تهدیدآمیز همیشگی‌اش بالا برده و گفت: به حکم‌رانی ملی من تعرض نکنید... باورت می‌شود؟ هنوز آن قدر خود را قدرتمند احساس می‌کرد که می‌توانست ...
در سیدخندان کسی را نمی‌کشند
در سیدخندان کسی را نمی‌کشند کمی بیشتر از دو سال قبل، در آخرین روزهای پاییز نود و سه، در صبح ساکنی که ابرهای نمور و پراکنده‌ای که نه آبستن باران بودند و نه برف، کورسوی امیدی در دل ساکنان شهر که هفته‌ها در انتظار باد و باران مانده بودند، دمیده شد. اما آن روز هم باران نبارید و نقیبی با گوش‌های خودش شنید که آن ...
مشاهده تمام رمان های مهام میقانی
مجموعه‌ها