کمی بیشتر از دو سال قبل، در آخرین روزهای پاییز نود و سه، در صبح ساکنی که ابرهای نمور و پراکندهای که نه آبستن باران بودند و نه برف، کورسوی امیدی در دل ساکنان شهر که هفتهها در انتظار باد و باران مانده بودند، دمیده شد. اما آن روز هم باران نبارید و نقیبی با گوشهای خودش شنید که آن شنبه نیمه ابری، آلودهترین روز سال لقب گرفت. در ماشین پلیس نشسته بود و یک سرباز راننده او را به پزشکی قانونی بهشت زهرا، جایی که همکارش ابدال در آن در خواب ابدی بود، میبرد...