مجموعه داستان داخلی

در هوای گرگ و میش

از مادر خبری نبود. کیف را پیدا می‌کرد. بارانی و گوشی را تویش می‌گذاشت و با کفش‌ها که در نایلون بزرگی انداخت راهی می‌شد. شاید تا آن‌موقع مادر می‌آمد. مدتی بعد باران قطع شد اما صدای چکه‌ها همچنان به گوش می‌رسید. کفش‌ها را زیر تخت راند و روتختی را به شکل اول درآورد. کیف را پشت جالباسی پیدا کرد. روی تخت‌خواب گذاشت. بارانی را طوری تا کرد که بشود توی کیف جا داد. کیف قفل نبود. اگر قفل هم بود پدر رمز را برایش نوشته بود. آن را باز کرد. چند کلیپیس و یک تکه سوزن منگنه زرد رنگ ته کیف پیدا کرد دست انداخت پشت لایه‌ای که کیف را به دو قسمت تقسیم می‌کرد یک مجله و در یک خودکار بیک پیدا کرد. مجله را بیرون آورد. کیف را برد توی آشپزخانه و سروته کرد و تکان داد. آشغال‌ها را با جارو دستی جمع کرد و به اتاق خواب برگشت. مجله را ورق زد خارجی بود با کاغذ گلاسه که عکس‌هایی از معماری داخلی داشت. نماهایی از خانه‌های تمیز و رنگارنگ و اثاثیه‌ای که با نظمی بی‌مانند کنار هم چیده شده بودند...

9786006457291
۱۳۹۲
۱۰۸ صفحه
۶۷۷ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محسن عباسی
بی‌وزنی
بی‌وزنی بابابزرگ آدم‌های رنگی، آدم‌های علیل و درمانده، ماشین‌هایی که تصادف می‌کنند یا مردی را که ویولن می‌زند نشان می‌‌کند. لابه‌لای آدم‌های زرد و سبز و خاکستری فقط دختره که بارانی قرمز تن کرده بود چشمش را گرفت. تلسکوپ را زوم کرد.
زن غمگین
زن غمگین دو سه ماه بعد شیده حس کرد چیزی در صورت یکنواخت زن طبقه‌ سه می‌بیند که غم‌زده و گرفته نشانش می‌دهد. یک بار که برای سامان از حال و روز زن تعریف می‌کرد، «زنِ غمگین» از دهانش پرید و به‌ نظرش خوب نشست روی زنه که غمگین بود و مثل آدم‌های افسرده، بارِ سنگین غصه به دوش می‌کشید. یک دفعه ...
چرخ و فلک
چرخ و فلک بقیه زل می‌زدند ببینند لاغر شده‌ام یا نه. خودم را توی آینه می‌دیدم، اما لاغری را نمی‌فهمیدم. مدتی طول کشید تا زندگی‌ام افتاد روی روال، اما معلوم بود دیگر هیچ‌وقت مثل قبل نمی‌شود. چیزهایی عوض شده بود. مثل واکنش شیمیایی، اتفاق‌های یک‌طرفه‌ی برگشت‌ناپذیری افتاده بود. مثل سوختن چوب و کاغذ بود. مثل تغییر فصل. امید داری که باز بهار بیاید ...
مشاهده تمام رمان های محسن عباسی
مجموعه‌ها