رمان ایرانی

چرخ و فلک

بقیه زل می‌زدند ببینند لاغر شده‌ام یا نه. خودم را توی آینه می‌دیدم، اما لاغری را نمی‌فهمیدم. مدتی طول کشید تا زندگی‌ام افتاد روی روال، اما معلوم بود دیگر هیچ‌وقت مثل قبل نمی‌شود. چیزهایی عوض شده بود. مثل واکنش شیمیایی، اتفاق‌های یک‌طرفه‌ی برگشت‌ناپذیری افتاده بود. مثل سوختن چوب و کاغذ بود. مثل تغییر فصل. امید داری که باز بهار بیاید اما بهار سالِ بعد قطع به یقین مثل امسال نیست. فقط ظاهرشان مثل هم است. مثل روزها. هیچ امروزی شکل دیروز نیست. مثل ازدواج. …

نیماژ
9786003674189
۱۶۰ صفحه
۵۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محسن عباسی
بی‌وزنی
بی‌وزنی بابابزرگ آدم‌های رنگی، آدم‌های علیل و درمانده، ماشین‌هایی که تصادف می‌کنند یا مردی را که ویولن می‌زند نشان می‌‌کند. لابه‌لای آدم‌های زرد و سبز و خاکستری فقط دختره که بارانی قرمز تن کرده بود چشمش را گرفت. تلسکوپ را زوم کرد.
در هوای گرگ و میش
در هوای گرگ و میش از مادر خبری نبود. کیف را پیدا می‌کرد. بارانی و گوشی را تویش می‌گذاشت و با کفش‌ها که در نایلون بزرگی انداخت راهی می‌شد. شاید تا آن‌موقع مادر می‌آمد. مدتی بعد باران قطع شد اما صدای چکه‌ها همچنان به گوش می‌رسید. کفش‌ها را زیر تخت راند و روتختی را به شکل اول درآورد. کیف را پشت جالباسی پیدا کرد. روی ...
زن غمگین
زن غمگین دو سه ماه بعد شیده حس کرد چیزی در صورت یکنواخت زن طبقه‌ سه می‌بیند که غم‌زده و گرفته نشانش می‌دهد. یک بار که برای سامان از حال و روز زن تعریف می‌کرد، «زنِ غمگین» از دهانش پرید و به‌ نظرش خوب نشست روی زنه که غمگین بود و مثل آدم‌های افسرده، بارِ سنگین غصه به دوش می‌کشید. یک دفعه ...
مشاهده تمام رمان های محسن عباسی
مجموعه‌ها