دو سه ماه بعد شیده حس کرد چیزی در صورت یکنواخت زن طبقه سه میبیند که غمزده و گرفته نشانش میدهد. یک بار که برای سامان از حال و روز زن تعریف میکرد، «زنِ غمگین» از دهانش پرید و به نظرش خوب نشست روی زنه که غمگین بود و مثل آدمهای افسرده، بارِ سنگین غصه به دوش میکشید. یک دفعه که زن فیس و افادهای طبقه پنجم به بهانه قطع شدن برق آمد دم در و پرسید «شما برق دارین؟» و تعجب کرد که فقط طبقه اول و دوم برق دارند و کِرکِر خندید و گفت «واه، به حق چیزای ندیده!»، زن غمگین پایین آمد و مثل کسی که در خواب راه برود، یواش سر تکان داد و زیر لب سلام کرد. از آنها گذشت و شیده از دهانش پرید که «بیچاره، چقدر تو خودشه!»