مجموعه داستان داخلی

آینه و 3 داستان دیگر

داستان از این‌جا شروع می‌شود که مدت‌ها بود حس می‌کردم زنم به من خیانت می‌کند و یک دفعه به صرافت افتاده بودم که سر از کارش در بیارم. یک بعدازظهر تا غروب لابه‌لای چادر و چاقچورش، لابه‌لای کتاب دعایش، توی کیسه قباله‌جاتش، توی بقچه خرت و پرت‌هایش، همه جا را گشتم. تصویرهای مختلفی پیدا کرده بودم، نقاشی‌هایی بود که خودش کشیده بود. دور کاغذها را تذهیب کرده بود و گل و بوته انداخته بود. می‌گفت شبیه دایی‌هایم هست، شبیه نوه عموهایم هست، تمثال کسی است که خواب‌نما شده است، یک وقت می‌گفت همه‌شان مرده‌اند، یک وقت می‌گفت زنده‌اند. بعضی‌ها را خودم حدس می‌زدم. به سراغشان می‌رفتم. با آن‌ها به نحوی صحبت می‌کردم. با ترحم و استهزا به من نگاه می‌کردند. حرف مرا نمی‌فهمیدند. می‌خواستم بگویم به این چادر و چاقچورش نگاه نکنید، وقتی در منزل است جلف‌ترین لباس‌ها را می‌پوشد، رویش یک چادر می‌اندازد و می‌زند به کوچه. یک بار حتی یک جوری به آشغالی فهماندم. در جواب گفت خدا به خانم عمر بدهد، خدا خانم را زنده نگاه دارد.

میترا
9789648417630
۱۳۹۲
۱۲۸ صفحه
۵۸۰ مشاهده
۰ نقل قول
سیروس شمیسا
صفحه نویسنده سیروس شمیسا
۶ رمان سیروس شَمیسا استاد ادبیّات فارسی و نویسندهٔ پرکار ایرانی است که تاکنون بیش از ۴۰ اثر خلق کرده‌است. وی تحصیلات عالی خود را در دانشگاه شیراز آغاز کرد و چند سالی پزشکی خواند، ولی پس از چندی تغییر رشته داد و در همان‌جا مدرک کارشناسی خود را در ادبیّات فارسی گرفت. پس از آن وارد دوره دکتری ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۵۷ از رساله خود به راهنمایی دکتر خانلری دفاع کرد.
دیگر رمان‌های سیروس شمیسا
داستان یک روح
داستان یک روح من بوف کور را به دلیل ارتباط روشن آن با مسائل روحی بشر از دیدگاه روانشناسی بررسی کرده‌ام و عمده ابزار من مباحث روانی کارل گوستاو یونگ و مسائل اساطیری و سمبل‌شناسی بوده است و البته در مقدمه کتاب درباره ساختارهای ادبی آن هم، از جمله تکنیک منحصر به فرد آن از نظر داستان‌پردازی بحث‌هایی کرده‌ام. بوف کور از طرفی ...
ماه در پرونده
ماه در پرونده سرانجام تلفن زدند و به آقا گقتند که وضع پدرشان دیگر کاملا وخیم شده و در شرف موت است. من آنجا بودم. آقا خیلی مضطرب شد. گفت کارها را شما انجام بدهید من باید همین الان حرکت کنم و به طرف عکس پدرش که لبخند می‌زد خیره شد. آقا برای دادن چند دستور دیگر از اطاق خارج شد. من رفتم ...
نزدیک دورها
نزدیک دورها بیشتر دو کوچه را به یاد می‌آورم که هر دو مشخصا به یک میدان و یا شاید به میدان‌های دیگری می‌رسیدند. از هر کوچه که می‌رفتیم ار مسیری همانند عبور می‌کردیم. شب‌ها دروازه را نمی‌بستند، یعنی گاهی می‌بستند و گاهی نمی‌بستند. من شب از یکی از این کوچه‌ها می‌رفتم. همه‌جا خلوت بود. مناظر و مرایا عجیب بودند. در روز این ...
تاریخ سری بهادران فرس قدیم
تاریخ سری بهادران فرس قدیم در کتابخانه مدرسه بهادریه جهانگیرنگر (مدرسه عالیه ادیان مندرسه) در بین انبوه مخطوطات موریانه خورده و حشره زده و خاک گرفته، کتاب نسبتا قطوری بود تحت عنوان تاریخ سری بهادران فرس قدیم که با همه صعوبت در قرائت به شرحی که خواهد آمد برای من جاذبه و کشش خاصی داشت. تمام صفحات بر اثر حشره‌زدگی سوراخ شده و پر از نقطه ...
مشاهده تمام رمان های سیروس شمیسا
مجموعه‌ها