مجموعه داستان داخلی

ماه در پرونده

سرانجام تلفن زدند و به آقا گقتند که وضع پدرشان دیگر کاملا وخیم شده و در شرف موت است. من آنجا بودم. آقا خیلی مضطرب شد. گفت کارها را شما انجام بدهید من باید همین الان حرکت کنم و به طرف عکس پدرش که لبخند می‌زد خیره شد. آقا برای دادن چند دستور دیگر از اطاق خارج شد. من رفتم پشت میزم و برگ‌های تقویم را ورق زدم. تلفن دوباره زنگ زد. گوشی را برداشتم صدای عجیبی که مثل صدای رنده، خراشنده بود گفت به آقا بگویید بی‌فایده است، دیگر دیر شده است. من از آقا زودتر می‌رسم، بهتر است ایشان بمانند و به کارها ادامه دهند و سپس تاکید کرد که عین حرف‌های مرا به او بگو و اضافه کن که در حال حاضر من مصلحت ایشان را می‌خواهم.

میترا
9789648417654
۱۳۹۲
۳۶۰ صفحه
۶۰۵ مشاهده
۰ نقل قول
سیروس شمیسا
صفحه نویسنده سیروس شمیسا
۶ رمان سیروس شَمیسا استاد ادبیّات فارسی و نویسندهٔ پرکار ایرانی است که تاکنون بیش از ۴۰ اثر خلق کرده‌است. وی تحصیلات عالی خود را در دانشگاه شیراز آغاز کرد و چند سالی پزشکی خواند، ولی پس از چندی تغییر رشته داد و در همان‌جا مدرک کارشناسی خود را در ادبیّات فارسی گرفت. پس از آن وارد دوره دکتری ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۵۷ از رساله خود به راهنمایی دکتر خانلری دفاع کرد.
دیگر رمان‌های سیروس شمیسا
تاریخ سری بهادران فرس قدیم
تاریخ سری بهادران فرس قدیم در کتابخانه مدرسه بهادریه جهانگیرنگر (مدرسه عالیه ادیان مندرسه) در بین انبوه مخطوطات موریانه خورده و حشره زده و خاک گرفته، کتاب نسبتا قطوری بود تحت عنوان تاریخ سری بهادران فرس قدیم که با همه صعوبت در قرائت به شرحی که خواهد آمد برای من جاذبه و کشش خاصی داشت. تمام صفحات بر اثر حشره‌زدگی سوراخ شده و پر از نقطه ...
داستان یک روح
داستان یک روح من بوف کور را به دلیل ارتباط روشن آن با مسائل روحی بشر از دیدگاه روانشناسی بررسی کرده‌ام و عمده ابزار من مباحث روانی کارل گوستاو یونگ و مسائل اساطیری و سمبل‌شناسی بوده است و البته در مقدمه کتاب درباره ساختارهای ادبی آن هم، از جمله تکنیک منحصر به فرد آن از نظر داستان‌پردازی بحث‌هایی کرده‌ام. بوف کور از طرفی ...
نزدیک دورها
نزدیک دورها بیشتر دو کوچه را به یاد می‌آورم که هر دو مشخصا به یک میدان و یا شاید به میدان‌های دیگری می‌رسیدند. از هر کوچه که می‌رفتیم ار مسیری همانند عبور می‌کردیم. شب‌ها دروازه را نمی‌بستند، یعنی گاهی می‌بستند و گاهی نمی‌بستند. من شب از یکی از این کوچه‌ها می‌رفتم. همه‌جا خلوت بود. مناظر و مرایا عجیب بودند. در روز این ...
سیروس در اعماق
سیروس در اعماق سیروس، همسال، هم‌بازی و هم‌نام من، همسایه ما بود. یعنی خانه‌شان درست همان خانه کوچک سر کوچه بود که هنوز هم هست. دیوار اطاق‌هایش، گمان می‌کنم 2 اطاق و 1 ایوان داشت، قسمتی از دیوار حیاط ما بود که شکم آورده بود و 1 درخت انجیر وسطش روئیده بود. در قسمت شمالی حیاط خانه ما بود که بزرگ بود و ...
مشاهده تمام رمان های سیروس شمیسا
مجموعه‌ها