فرید که رفت و در آپارتمان پشت سرش بسته شد سینا به ساعت نگاه کردو گرچه از بیخوابی و حرافی شبانه و خماری دم صبح منگ بود با دردی در پشت پیشانی و چشمها و سوزشی در معده تصمیم گرفت نخوابد. حوالی 5 صبح بود و اگر میخوابید معلوم نبود کی بتواند بیدار شود...