بر روی سنگفرش پیادهرو، جایی که نور خورشید بر آن تابیده بود، جلوی در ورودی پالها رویت آرمز را خونآلود کشیده بودم. اینطور به نظر میرسید که به طرز عجیبی ذهن من توانسته چنین تصویری را ناخودآگاه از طریق دستم بکشد، اما همانطور که دوباره به مسافرخانه نگاه کردم، دومین شوک به من وارد شد. دست من دقیقا چیزی را که چشمم دیده بود کشیده بود؛ قطرههای خونی که بر روی پیادهرو ریخته بود...