چند ماه پیش هم توی ملاصدرا داشتم میرفتم که یکهو چشمم خورد به یکی از همین نوشتهها. از این نیسان گاویها بود. مونده بود توی ترافیک بدمصب. شوفرش یه خرمن ریش روی چونهش بود و یه سبیل هم داشت که آبخورش اومده بود تا روی نافش. از همینهایی که عشقشون خلافه. مردک اومده بود پشت ماشینش با خط نستعلیق درشت نوشته بود:«گانگستری از دیار حافظ.» توی دلم گفتم آخه مرد حسابی گانگستر رو چه کار به سعدی و حافظ؟ والا آدم شرمش میشه. حداقل به جاش مینوشتی:«میازار موری که دانه کش است.» این همه شعر بیصاحب تو دک و دیوان هس اونوقت تو میآی این اراجیف رو مینویسی. رفتم بغل دستش. کلافه شده بود از ترافیک. گفتم:«چطوری گانگستر؟»