رمان ایرانی

ریشه در عشق

خان‌جان کنار فرهاد ایستاده بود و با نگرانی به چشمان پر از اشک و اشتیاق فرزندش می‌نگریست. فرهاد زیر لب زمزمه کرد: شیوای من... هرگز تنهایت نمی‌گذارم. و هنگامی که خان‌جان به امتداد نگاه او نگریست، اشک شوق بر گونه‌هایش جاری شد. شیوا مقابل پله‌ها ایستاد و فرهاد تصویر او را در تمام نگاهش جای داد و کویر نگاهش جانی دوباره گرفت.

پگاه
2500110013917
۱۳۹۱
۶۰۰ صفحه
۶۰۹ مشاهده
۰ نقل قول
نسخه‌های دیگر
دیگر رمان‌های لیلا رضایی
سیاه سفید زندگی
سیاه سفید زندگی از تمام توصیه‌هایی که دیگران می‌کنند و به نام تجربه به خورد امثال من می‌دهند خسته‌ام! به راستی چه کسی گفته که خوب و بد درست و غلط، و راه صحیح زندگی آن چیزی است که ما می‌گوییم؟! زندگی آن‌قدر بالا و پایین‌های بی‌خبر دارد و من و تو را چون دانه‌های سرگردان تسبیح بالا و پایین... و چپ و راست می‌کند ...
نیوشا
نیوشا نیوشا فورا اشک‌هایش را پاک کرد. تا آن لحظه فکری برای علت ورود ناگهانی‌اش نکرده بود. خودش را برای رویارویی با داریوش آماده کرد. داریوش با دیدن لامپ اتاقش که روشن بود با تردید به سمت آن رفت. به آرامی در را باز کرد. با دیدن نیوشا حیرت‌زده لبخندی بر لب نشاند و گفت:...
نیوشا
نیوشا نیوشا فورا اشک‌هایش را پاک کرد. تا آن لحظه فکری برای علت ورود ناگهانی‌اش نکرده بود. خودش را برای رویارویی با داریوش آماده کرد. داریوش با دیدن لامپ اتاقش که روشن بود با تردید به سمت آن رفت. به آرامی در را باز کرد. با دیدن نیوشا حیرت‌زده لبخندی بر لب نشاند و گفت:...
لیلای من
لیلای من
مشاهده تمام رمان های لیلا رضایی
مجموعه‌ها