رمان ایرانی

سیاه سفید زندگی

از تمام توصیه‌هایی که دیگران می‌کنند و به نام تجربه به خورد امثال من می‌دهند خسته‌ام! به راستی چه کسی گفته که خوب و بد درست و غلط، و راه صحیح زندگی آن چیزی است که ما می‌گوییم؟! زندگی آن‌قدر بالا و پایین‌های بی‌خبر دارد و من و تو را چون دانه‌های سرگردان تسبیح بالا و پایین... و چپ و راست می‌کند که هیچ‌کس نمی‌تواند قاطعانه حرف و انتخابی را صحیح بداند. خسته‌ام از دلایل ردیف شده پشت هم از «بله» گفتن‌های بی‌احساس و پاسخ‌های «نه» بر پایه منطق! بگذارید خودم انتخاب کنم، با خوب و بدش بگذارید زندگی‌ام را خودم رقم بزنم: چه سیاه، چه سفید و عواقب آن را خودم بپذیرم!

شادان
9786007368121
۱۳۹۴
۵۴۴ صفحه
۴۲۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های لیلا رضایی
ریشه در عشق
ریشه در عشق خان‌جان کنار فرهاد ایستاده بود و با نگرانی به چشمان پر از اشک و اشتیاق فرزندش می‌نگریست. فرهاد زیر لب زمزمه کرد: شیوای من... هرگز تنهایت نمی‌گذارم. و هنگامی که خان‌جان به امتداد نگاه او نگریست، اشک شوق بر گونه‌هایش جاری شد. شیوا مقابل پله‌ها ایستاد و فرهاد تصویر او را در تمام نگاهش جای داد و کویر نگاهش جانی دوباره گرفت.
میراث خانوم بانو
میراث خانوم بانو میراث خانوم بانو زمانی روایتی توصیفی است. رویدادهایی که احساسات درونی خواننده را بر می‌انگیزد. این رمان در ردیف داستان‌های اجتماعی قرار می‌گیرد و تمام بیان داستان بدون کم و کاست به خواننده انتقال می‌یابد و خواننده ناخودآگاه تحت تاثیر حوادث و شخصیت‌های داستان قرار می‌گیرد. میراث خانوم بانو نه یک خانه بزرگ است و نه جواهرات خانودادگی، میراث خانوم بانو صندوقچه‌ای ...
ریشه در عشق
ریشه در عشق خان‌جان کنار فرهاد ایستاده بود و با نگرانی به چشمان پر از اشک و اشتیاق فرزندش می‌نگریست. فرهاد زیر لب زمزمه کرد: شیوای من... هرگز تنهایت نمی‌گذارم. و هنگامی خان‌جان به امتداد نگاه او نگریست، اشک شوق بر گونه‌هایش جاری شد. شیوا مقابل پله‌ها ایستاد و فرهاد تصویر او را در تمام نگاهش جای داد و کویر نگاهش جانی دوباره گرفت.
نیوشا
نیوشا نیوشا فورا اشک‌هایش را پاک کرد. تا آن لحظه فکری برای علت ورود ناگهانی‌اش نکرده بود. خودش را برای رویارویی با داریوش آماده کرد. داریوش با دیدن لامپ اتاقش که روشن بود با تردید به سمت آن رفت. به آرامی در را باز کرد. با دیدن نیوشا حیرت‌زده لبخندی بر لب نشاند و گفت:...
نیوشا
نیوشا نیوشا فورا اشک‌هایش را پاک کرد. تا آن لحظه فکری برای علت ورود ناگهانی‌اش نکرده بود. خودش را برای رویارویی با داریوش آماده کرد. داریوش با دیدن لامپ اتاقش که روشن بود با تردید به سمت آن رفت. به آرامی در را باز کرد. با دیدن نیوشا حیرت‌زده لبخندی بر لب نشاند و گفت:...
مشاهده تمام رمان های لیلا رضایی
مجموعه‌ها