سهمی از دلتنگی
نویسنده سرگذشت دو نفر از دو نسل را روایت میکند که یکی متأثر از دیگری و وارث مسائل اوست. شاید برخی معضلات در زمان و مکان دیگری بروز کنند و حتی در موقعیتی دیگر حل شوند. این رسم زندگی است و برای هیچکس هم استثنایی قائل نمیشود.
سکوتی که شنیده شد
هنوز نفهمیدم راز این زنان در چیست در نگاهشان... یا کلامشان؟ و اما او، گاهی اوقات هیچ نمیگوید، هیچ شاید چون تصور میکند لازم نیست چیزی بگوید اگرچه دنیایی حرف و دلی مملو از غم داشته باشد در این حال باید چشمانش را نگریست او دریایی حرف در آن نگاهها دارد شاید هم دردی او را به سکوت واداشته است ...
تو بودی و من
تو بودی و من.
هر چقدر هم که خود را قدرتمند ببینم و بینیاز اما محتاجم که کسی در کنارم باشد برای گاهی تکیه کردنم به او، رها شدن با او و در این حال است که میگویم عاشق شدهام.
یادت باشد تنها زمانی میتوانم فرصتی دوباره، سه باره و حتی چندباره به کسی بدهم که او را در مقابل تکیه ...
روژان
برای تمام آنانی که معنای پرواز را نمیفهمند هر چه بالاتر روی و بیشتر اوج بگیری به نظرشان کوچکتر شدهای!
پس بدون لحظهای درنگ و بیتوجه به نگاه دیگران که میدانم معنای کار مرا نفهمیدهاند انتخاب خود را کردم و پرواز در دوردستها را آزمودم.
من نه برای دل خویش که برای عشق به یادگارهای تو و به حرمت آنچه از ...