ماهی گفت: میشه رفت توی ایوون؟ دکتر خندید و سرش را پایین انداخت. گفت: شما هر جایی که بخوایین، میتونین برین... راحت باشید! ماهی رفت توی ایوان. عطر یاس امینالدوله همه فضای ایوان را از آن خودش کرده بود. ماهی نفسهای عمیق میکشید و سرش را بالاتر میگرفت. توی ایوان قدم میزد که در ایوان خانه روبه رویش باز شد. دختری با موهای وزوزی و تاپ سبز رنگ که کتابی توی دستش بود، آمد بیرون. دکتر سیگارش را میگیراند. دو زن همدیگر را نگاه می کردند که یکی از رو برود و از ایوان برود بیرون، ولی هیچکدامشان کوتاه نمیآمدند. دکتر که رد نگاه ماهی را دنبال کرد و متوجه موضوع شد، برگشت. پشت به دختر ایوان ایستاد و گفت: اگه این مزاحمها رو نداشت جای خوبی واسه بازیابی انرژی بود ماهی خندید و گفت: روشم خیلی بازه، چشم دریده!