به مامان گفتم: اگه زنش بشم، می تونم شمر رو بغل کنم؟ توی آشپزخانه ایستاده بود و داشتم چایی میریختم.مادرم پوست بین انگشت شصت و اشارهاش را گاز میگرفت و بعد تف میکرد طرف پشت چادرش. گفت: بیجا کردی بیحیا! گفتم: ما..مان!چادر سفیدش را کشید روی سرش و برگشت برود توی هال که گفت : (مرض ، کوفت، زهر عقرب، گیس بریده!) دستم را بردم بالای سرم، وقتی داشت در را باز میکرد، داد زدم اگه نذاری میرم زن صیغهاش میشم! برگشت، چادرش را پشت کمرش بست، پای عقبش سر خورد. سینهاش را جلو داده بود و میآمد طرفم...