نمایش‌نامه

نکراسوف

(Nekrasov)

زندگی وحشی است در تئاتری که آتش گرفته. همه به دنبال در خروجی می‌گردند، هیچ‌کس هم پیدایش نمی‌کند، همه یکدیگر را هل می‌دهند، بدبخت آن‌هایی که به زمین می‌افتند: بلافاصله لگدمال می‌شوند. سنگینی چهل میلیون فرانسوی را که روی پوزه‌تان راه می‌روند حس نمی‌کنید؟ روی پوز من راه نمی‌روند. من تمام کسانی را که دور و برم بوده‌اند لگدمال کرده‌ام، و امروز زمین خورده‌ام. شب به خیر! من مردن و چال شدن را بر تخت کفش ترجیح می‌دهم...

قاسم صنعوی
9786005733273
۱۳۹۲
۳۴۴ صفحه
۳۶۷۱ مشاهده
۰ نقل قول
ژان پل سارتر
صفحه نویسنده ژان پل سارتر
۳۶ رمان سارتر روز ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ به دنیا آمد. پدرش ژان باپتیست سارتر (۱۸۴۷-۱۹۰۶) افسر نیروی دریایی فرانسه بود و مادرش آنه ماری (۱۸۸۲-۱۹۶۹) دخترعموی دکتر آلبرت شوایتزر معروف، برندهٔ جایزه صلح نوبل است. پانزده ماهه بود که پدرش به علت تب زرد از دنیا رفت. پس از آن مادرش به نزد والدینش بازگشت. پدربزرگش چارلز شوایتزر یکی از عموهای آلبرت شوایتزر در مدرسه به آموزش زبان آلمانی اشتغال داشت. ژان در خانه زیر نظر او و چند معلم خصوصی دیگر تربیت ...
دیگر رمان‌های ژان پل سارتر
اتاق بسته (نمایش‌نامه در 1 پرده)
اتاق بسته (نمایش‌نامه در 1 پرده) - دوزخ دیگری‌ست. اتاق بسته را می‌توان بیانی دراماتیک برای «هستی و نیستی» قلمداد کرد. سه مرده پس از مرگ به جای جهنم در اتاقی گرفتار می‌آیند که از آن هیچ راه خروجی نیست. سارتر با تحریف تصور «جهان پس از مرگ» نزد جهان‌بینی‌های تقدیرگرا موقعیتی عجیب ساخته که در آن مجازات محکومان نه شکنجه فیزیکی که نفس گرفتار بودن ...
خروج ممنوع (نمایش‌نامه‌ای در 1 پرده) نمایش‌نامه
خروج ممنوع (نمایش‌نامه‌ای در 1 پرده) نمایش‌نامه دارم بهش نگاه می‌کنم و می‌فهمم که تو جهنمم. من بهتون میگم. همه چیز از قبل برنامه‌ریزی شده. اونا می‌دونستن که من جلو این طاقچه می‌ایستم، وقتی دستام روی مجسمه‌س و همه این چشم‌ها دارن من رو نگاه می‌کنن. این چشم‌ها دارن من رو می‌بلعن... هاه! فقط شما دو تا اینجایین؟ من فکر نمی‌کردم... کباب شدن روی سیخ رو یادتون ...
زنان تروا
زنان تروا آندروماک: از چه می‌نالی؟ این سیه‌بختی از آن من است. هکوب: از آن ماست! آندروماک: نه. هکوب: مگر شما فرزندان من نیستید؟ آندروماک: فرزندان تو بودیم. هکوب: من سوگوار همه پسرانم هستم. آندروماک: و من سوگ «هکتور» را دارم و بس. هکوب: من بر شهرمان که در آتش می‌سوزد می‌گریم. آندروماک: من بر شهر «هکتور» می‌گریم. هکوب: بر خانه شاهانه. آندروماک: بر خانه‌ای که در آن زن شدم و آستیاناکس ...
سن عقل
سن عقل مرد قد بلندی وسط خیابان ورسن ژتوریکس بازوی ماتیو را گرفت. ماموری توی پیاده‌رو مقابل هی پایین و بالا می‌رفت. «رییس، یک چیزی بهم بده؛ گرسنه‌ام.» چشم‌های به هم چسبیده و لب‌های کلفتی داشت و بوی الکل می‌داد. ماتیو پرسید «فکر نمی‌کنی بیشتر تشنه‌ای یا گرسنه؟» مرد به زحمت گفت «حاضرم برایت قسم بخورم رفیق، حاضرم قسم بخورم.»...
مشاهده تمام رمان های ژان پل سارتر
مجموعه‌ها