حبیب: تو اینجا چیکار میکنی؟ گلنسا: اومدم با هم بگردیم! حبیب: بگردیم؟ گلنسا: دنبال حلقه! حلقه نامزدی، اون متعلق به هر دوی ماست.مگه نه؟ حبیب: باورم نمیشه! گلنسا: چی؟ این که حلقه رو پیدا کنیم؟ حبیب: این که واقعا تو اومده باشی اینجا! گلنسا:ولی من اینجام حبیب، نگاه کن. حبیب: میدونی چند سال انتظار کشیدم گلنسا؟