عباس: کی شهید شده؟
سید: چند روز پیش، قضیه تپه افلاک رو شنیدی؟
عباس: تپه افلاک؟ چه اسم جالبی!
سید: جالبتر از اون میدونی چیه؟ توی سه، چهار روز گذشته، حدود هفتاد تا از بچهها اون بالا شهید شدن، بیشترشون هم از تشنگی.
حلقه مفقوده (مجموعه نمایشنامه)
حبیب: تو اینجا چیکار میکنی؟
گلنسا: اومدم با هم بگردیم!
حبیب: بگردیم؟
گلنسا: دنبال حلقه! حلقه نامزدی، اون متعلق به هر دوی ماست.مگه نه؟
حبیب: باورم نمیشه!
گلنسا: چی؟ این که حلقه رو پیدا کنیم؟
حبیب: این که واقعا تو اومده باشی اینجا!
گلنسا:ولی من اینجام حبیب، نگاه کن.
حبیب: میدونی چند سال انتظار کشیدم گلنسا؟
زنگ خاطرات نرگس (2 نمایشنامه همراه)
نرگس: او چیه؟
احمد: پرنده تو!
نرگس: داره کجا میره؟
احمد: بهت که گفتم. میره سمت خورشید.
نرگس: حالا چرا خورشید؟
احمد: پس بره کجا؟
نرگس: بره پیش بچههاش خب. میدونین چند وقته منتظرش هستن؟
احمد: حتما پیش اونها هم رفته. نمیشه که بیخبر رهاشون کنه و بره. حتما از بچههاش اجازه گرفته که حالا داره اینطور راحت و آسوده بال میزنه.
3 گانه خاک (3 نمایشنامه پیوسته)
سرباز: مین که سوت نداره، خره، ناغافل منفجر میشه!
حمید: مین؟!
سرباز: زیر پات پر از مینه، بدبخت! یعنی خبر نداشتی؟
سرباز: شوخی چیه؟ اینجا یه میدون مینه!
حمید: بیخیال بابا!
سرباز: مگه به تو نیستم؟ وایسو سرجات! اگه فکر میکنی قضیه مین شوخیه، این اسلحه باهات شوخی نداره!
کانال کمیل (مجموعه نمایشنامه)
حاج ناصر: همه الان تو کانالن!
رضا: پس جمع بچه کمیلیها جمعه.
حاج ناصر: اگه میشد همه رو میآوردیم اینجا...
رضا: کارشون داری حاج آقا؟
حاج ناصر: این فضا جون میده واسه یه مجلس دعای کمیل...