نرگس: او چیه؟ احمد: پرنده تو! نرگس: داره کجا میره؟ احمد: بهت که گفتم. میره سمت خورشید. نرگس: حالا چرا خورشید؟ احمد: پس بره کجا؟ نرگس: بره پیش بچههاش خب. میدونین چند وقته منتظرش هستن؟ احمد: حتما پیش اونها هم رفته. نمیشه که بیخبر رهاشون کنه و بره. حتما از بچههاش اجازه گرفته که حالا داره اینطور راحت و آسوده بال میزنه.