۳۰ رمان
اکبر رادی (۱۰ مهر ۱۳۱۸ - ۵ دی ۱۳۸۶) نمایشنامهنویس معاصر ایرانی بود.
اکبر رادی در شهر رشت زاده شد. او در ده سالگی به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. رادی که دانش آموخته رشته علوم اجتماعی از دانشگاه تهران بود، تحصیل در دوره کارشناسی ارشد این رشته را نیمه کاره گذاشت و پس از طی دوره تربیت معلم، به شغل معلمی روی آورد.
پلکان
اگر وظیفه قلم، اجرای عدالت در جهانی است که عرضه میکند، پس به حرمت قلم، به آن پنج قطره خونی که از یک جلیقه مشکی به پنج پله چکیده است، شهادت میدهم که در این جستوجو وسوسهای جز اجرای عدالت نداشتهام. که این تمامی آن جهانی است که من امروز در برابر آن ایستادهام.
مرگ در پاییز
شبای پاییز... وقتی آدم تک و تنها جلوی اسبش از زیر درختای بارون خورده رد میشه، این طرف بوتههای خشکیده، اون طرف درختای لیلکی، جاده هم پر از مه... اونوقت توی تاریکی صدای پای اسبتو میشنفی، میشنفی که یه چیزی، یه چیزی مث مرگ از پشت سر بهات نزدیک میشه و ... و آدم خیال میکنه، دیگه تمومه.
خانمچه و مهتابی
سامان: من سر این چیزهای پیش پاافتاده عصبی نمیشم. (یک تکه رنگ پرتاب میکند.) فقط، گاهی از اینکه معاصر نسل خودم میشم و تا سطح نقشهای عمومی نزول میکنم، چنان احساس بلاهتی به من دست میده که بیاراده سیگار مو میندازم دهنم و عین آدامس شروع میکنم به جویدن.
ماهرو: به این ترتیب، در جوار هنرمند عظیمالشانی مثل تو انگار سهم ...
شب بهخیر جناب کنت و کاکتوس
کسی که در نبش یک کوچه سنگفرش بارانی و آهنگ دور مهآلود آهسته قد کشیده، آنکه در اولین ملاقات با دین و آیین زنی را دیده است تمام در قامت آبی که محتشمانه ایستاده، آش را در دیگ بزرگ هیاتی چمچه میزد و میگفت دور دیگ گلاب بپاشند و خلوت کنند تا بانوی سیاهپوش نیمهشب بیاید و روی آش پنجه ...
افسانه دریا
هوا دم کرده و خنک بود. صدای برخورد کفشهایم روی پلههای چوبی، در راهرو برگردان داشت. از چراغهای نیمهسوی اتاقها پیدا بود که مسافرین خوابیدهاند.
بیآنکه گرمم باشد، عرق میریختم. نیم ساعت پیش که از گردش شبانه برمیگشتم، ساعت بزرگ شهر را دیده بودم. ده شب بود. دکانها بسته بود. گاهی صدای ترق ترق اسب درشکهای روی قلوهسنگها شنیده میشد...