۳۰ رمان
اکبر رادی (۱۰ مهر ۱۳۱۸ - ۵ دی ۱۳۸۶) نمایشنامهنویس معاصر ایرانی بود.
اکبر رادی در شهر رشت زاده شد. او در ده سالگی به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. رادی که دانش آموخته رشته علوم اجتماعی از دانشگاه تهران بود، تحصیل در دوره کارشناسی ارشد این رشته را نیمه کاره گذاشت و پس از طی دوره تربیت معلم، به شغل معلمی روی آورد.
از پشت شیشهها
اتاقی است خاکستری. دری سمت چپ، دری سمت راست، پنجرهای روبهرو. جلوی پنجره پرده خاکستری رنگی افتاده است. دو سه تابلو، یک گرام، یک کوزه عتیقه و یک کتابخانه کوچک تزیینات اتاق را تشکیل میدهند. وسط، یک میز بزرگ کشودار، و سه طرف آن سه صندلی دیده میشود... نور باید به گونهای تنظیم شود که حرکت زمان را ثبت کند، ...
لبخند باشکوه آقای گیل
غروب. فروغالزمان با لباس منزل کج نیمکت، کنار بخاری نشسته، سرش را مضطربانه روی دست تکیه داده است. صدای خفه موتور اتومبیل در باغ. فروغالزمان سربلند میکند و گوش میگیرد. سپس با نور امیدی که در چهرهاش دمیده، دستی به موهایش میکشد و از جا برمیخیزد. صدای گفتگوی نامفهوم از بیرون تالار. فروغالزمان با اشتیاق یکی دو قدم طرف در ...
آهنگهای شکلاتی
یک نیمکت سنگی زیر شاخههای افشان یک درخت بید و تیر چراغی که از زاویه به صحنه میتابد... پارک خلوت شده است.
پیرمرد گردشکنان میآید و روی نیمکت مینشیند. آدمی است معمولی که نکته قابل وصفی در ظاهر او نیست. با دستمال آهسته خودش را باد میزند و پشت گردن و زیر چانهاش را از نم و نای عرق پاک میکند، ...
پلکان
اگر وظیفه قلم، اجرای عدالت در جهانی است که عرضه میکند، پس به حرمت قلم، به آن پنج قطره خونی که از یک جلیقه مشکی به پنج پله چکیده است، شهادت میدهم که در این جستوجو وسوسهای جز اجرای عدالت نداشتهام. که این تمامی آن جهانی است که من امروز در برابر آن ایستادهام.
منجی در صبح نمناک
این را از طرف من بده بهش. یک وقتی عصای بعثت من بود. و امروز... یادگار من است. به او بگو، بگو وقتی این را دست میگیرد، یاد من باشد، یاد موهای من، که پایش سفید شد. بگو این قلم نیست؛ وصیت من است، تاریخچه همه رنجهای من، که پیش او امانت میگذارم. و او برای حفظ حرمتش باید مثل ...