نمایش‌نامه

روی صحنه آبی 4 نمایش‌نامه (دوره آثار)

آنچه روح درام را با ضربان‌های دراماتیک زمین جفت و هماهنگ می‌کند، طرح انسان مشوشی است که از جغرافیای بسته وارد اقلیم دیگری شده است. مدرنیسم با تمام انگ‌های روز، که پرده از خفیات عالم برداشته، انسان ما را بی‌حجاب و برهنه به صحنه افکنده است. این صحنه‌ای مضطرب، مایل، دریده، که علم و الهام و لرزه‌های وحی زمان را با عناصر خود ترکیب کرده، الگویی عرضه می‌کند که از یک سو مرز‌های آیین و سنت عنعنات اجدادی را در هم شکسته و از سویی شورشگرانه بر جباریت مدرنیسم، اسطوره‌های مدرن دیگری همچون استراگون، ویلی لومان و برانژه (سه گونه) به این جهان ترک خورده هدیه کرده است.

قطره
9789643414658
۱۳۸۸
۵۶۰ صفحه
۳۵۵ مشاهده
۰ نقل قول
اکبر رادی
صفحه نویسنده اکبر رادی
۳۰ رمان اکبر رادی (۱۰ مهر ۱۳۱۸ - ۵ دی ۱۳۸۶) نمایش‌نامه‌نویس معاصر ایرانی بود.

اکبر رادی در شهر رشت زاده شد. او در ده سالگی به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. رادی که دانش آموخته رشته علوم اجتماعی از دانشگاه تهران بود، تحصیل در دوره کارشناسی ارشد این رشته را نیمه کاره گذاشت و پس از طی دوره تربیت معلم، به شغل معلمی روی آورد.
دیگر رمان‌های اکبر رادی
افسانه دریا
افسانه دریا هوا دم کرده و خنک بود. صدای برخورد کفش‌هایم روی پله‌های چوبی، در راهرو برگردان داشت. از چراغ‌های نیمه‌سوی اتاق‌ها پیدا بود که مسافرین خوابیده‌اند. بی‌آنکه گرمم باشد، عرق می‌ریختم. نیم ساعت پیش که از گردش شبانه برمی‌گشتم، ساعت بزرگ شهر را دیده بودم. ده شب بود. دکان‌ها بسته بود. گاهی صدای ترق ترق اسب درشکه‌ای روی قلوه‌سنگ‌ها شنیده می‌شد...
روی صحنه آبی 1 نمایش‌نامه (دوره آثار)
روی صحنه آبی 1 نمایش‌نامه (دوره آثار) اگر شما بتوانید در یک ساختار اعلای فوق مد ناگهان کشیده‌ای به احساس مرده من بزنید، یا تلنگری حتی به زخم‌های کهنه و عقده‌های دردناک ما بنوازید، یا جلایی به روح چرکین آدمی که سوت زنان از زیر این پنجره عبور می‌کند بدهید، آری، در این حال به حکمت بنیادی صحنه بازگشته، از سطح تاریک اشکال به کشف و خلق ...
میان در و چند داستان دیگر
میان در و چند داستان دیگر من ده شاهی بهش دادم. اشکش را پاک کردم و گفتم:«تو هم یه روز مثل بابای منوچ دکتر می‌شی. اون‌وقت بچه‌هات نون و مربا و کره می‌خورن. اما مثل بابای منوچ دل‌سنگ و بی‌عاطفه نباش بابا جون!»
آمیز قلمدون
آمیز قلمدون
مردی کنار می‌رود
مردی کنار می‌رود ‹امروز غروب توی بهارخواب نشسته بودم. خانه کسی نبود. داشتم نعنا و ترخون و تربچه نقلی برای پای سفره پاک می‌کردم و باد خنک می‌خوردم. دیدم شعبان وارد شد. گشاد گشاد راه می‌رفت. مرا که دید به خودش فشار داد و سعی کرد به طور عادی راه برود. مرا می‌گوئی: نافم افتاد. آمدم پائین. شعبان با لباس روی تخت افتاده ...
مشاهده تمام رمان های اکبر رادی
مجموعه‌ها