نمایش‌نامه

خانم‌چه و مهتابی

سامان: من سر این چیزهای پیش پاافتاده عصبی نمی‌شم. (یک تکه رنگ پرتاب می‌کند.) فقط، گاهی از اینکه معاصر نسل خودم می‌شم و تا سطح نقش‌های عمومی نزول می‌کنم، چنان احساس بلاهتی به من دست می‌ده که بی‌اراده سیگار مو می‌ندازم دهنم و عین آدامس شروع می‌کنم به جویدن. ماهرو: به این ترتیب، در جوار هنرمند عظیم‌الشانی مثل تو انگار سهم من خواندن یک ترانه کوچک باغی غمناکه. سامان: داری حال منو می‌گیری مارو. ماهرو: این یکی از آهنگ‌های درخواستی منه، یادت باشه استاد، من به هر چیزی که بوی خاک منو بده...

آگرا
9789649325910
۱۳۸۲
۱۰۴ صفحه
۱۲۹۱ مشاهده
۰ نقل قول
اکبر رادی
صفحه نویسنده اکبر رادی
۳۰ رمان اکبر رادی (۱۰ مهر ۱۳۱۸ - ۵ دی ۱۳۸۶) نمایش‌نامه‌نویس معاصر ایرانی بود.

اکبر رادی در شهر رشت زاده شد. او در ده سالگی به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. رادی که دانش آموخته رشته علوم اجتماعی از دانشگاه تهران بود، تحصیل در دوره کارشناسی ارشد این رشته را نیمه کاره گذاشت و پس از طی دوره تربیت معلم، به شغل معلمی روی آورد.
دیگر رمان‌های اکبر رادی
از پشت شیشه‌ها
از پشت شیشه‌ها اتاقی است خاکستری. دری سمت چپ، دری سمت راست، پنجره‌ای روبه‌رو. جلوی پنجره پرده خاکستری رنگی افتاده است. دو سه تابلو، یک گرام، یک کوزه عتیقه و یک کتابخانه کوچک تزیینات اتاق را تشکیل می‌دهند. وسط، یک میز بزرگ کشودار، و سه طرف آن سه صندلی دیده می‌شود... نور باید به گونه‌ای تنظیم شود که حرکت زمان را ثبت کند، ...
آمیز قلمدون
آمیز قلمدون
افسانه دریا
افسانه دریا هوا دم کرده و خنک بود. صدای برخورد کفش‌هایم روی پله‌های چوبی، در راهرو برگردان داشت. از چراغ‌های نیمه‌سوی اتاق‌ها پیدا بود که مسافرین خوابیده‌اند. بی‌آنکه گرمم باشد، عرق می‌ریختم. نیم ساعت پیش که از گردش شبانه برمی‌گشتم، ساعت بزرگ شهر را دیده بودم. ده شب بود. دکان‌ها بسته بود. گاهی صدای ترق ترق اسب درشکه‌ای روی قلوه‌سنگ‌ها شنیده می‌شد...
روی صحنه آبی 4 نمایش‌نامه (دوره آثار)
روی صحنه آبی 4 نمایش‌نامه (دوره آثار) آنچه روح درام را با ضربان‌های دراماتیک زمین جفت و هماهنگ می‌کند، طرح انسان مشوشی است که از جغرافیای بسته وارد اقلیم دیگری شده است. مدرنیسم با تمام انگ‌های روز، که پرده از خفیات عالم برداشته، انسان ما را بی‌حجاب و برهنه به صحنه افکنده است. این صحنه‌ای مضطرب، مایل، دریده، که علم و الهام و لرزه‌های وحی زمان را ...
از دست رفته
از دست رفته هاجر: اینا همش حرف‌های یه من یه قازه. نمی‌دونی چی میگی. وقتی تو کارخونه با رفیقات خوش می‌کنی، چه می‌دونی پوشال اتاق طبله شده. هر چه باشه مرد بیرونی. دوتا چائی که با دم‌خورهای خودت خوش کردی، کائنات رو به تاق نسیان می‌زنی. برات: چائی هست؟ سر دلم سنگینه. هاجر: باس دم کنم. راستی، چرا نخوردی؟ نگفتم شکم پرکنه. برات: ...
مشاهده تمام رمان های اکبر رادی
مجموعه‌ها