تاریکی.
صدای دستزدن و سوتزدن و فریادهای سرخوشانه آدمهای یک مهمانی.
نور میآید.
مرد ایستاده است کنار دستگاه پخش صدا. زن نشسته است دورتر.
مرد دستگاه را خاموش میکند.
مرد: این من بودم.
زن او را خیره مینگرد.
۱۸ رمان
محمد چرمشیر (زاده ۱۳۳۹ تهران) نمایشنامهنویس و مدرس تئاتر است. او دانشآموخته رشتهٔ ادبیات نمایشی در سال ۱۳۶۶ از دانشگاه تهران است. محمد چرمشیر بیش از صد نمایشنامه نوشته است. وی پنجاه و چهار نمایشنامهٔ چاپ شده داردو نمایشنامه هایش به زبانهای انگلیسی آلمانی و فرانسوی ترجمه و در کشورهای ایران، آلمان، انگلستان، فرانسه، ایتالیا و آمریکا اجرا شده اند.
سرگذشت عجیب خانم دبیری
زن آقای عامری هم به زن آقای گلکار گفت که عمه جان جهان خیلی حرف میزنه، زن آقای گلکار هم به من گفت که زن آقای عامری خیلی حرف میزنه. این وسط آقای مهندس فرزام که برای کمک به آقای عامری رفته بود سراغ باربیکیو، گفت: همه زنها خیلی حرف میزنن.
همه چیز میگذرد تو نمیگذری
سوار یه اسبم. پشت و رو. پشتم به کله اسب، صورتم سمت ماتحتش. اسبه میخکوبه سر جاش، شاد و شنگول سوت میزنه و یه پاش رو گرفته هوا. پیشاب میریزه پای یه گل نسترن. از کاری که میکنه کیفوره. واقواق میکنه. خرناس میکشه. یه تیکه از شعر «ویلیام بلیک» رو میخونه: «ای سرخ گل، تو بیماری آن کرم نامرئی که ...
پروانه و یوغ
ونسان: دیوارها بلندن، سرد و بلند. آسمون پیدا نیست. مردها روی سنگفرشها راه میرن. توی یه دایره راه میرن. زمینو نگاه میکنن. حرف نمیزنن. گوش میدن به صدای کفشها که روی زمین کشیده میشه. من اونجام. میون اون مردها. توی دایره راه میرم. زمینو نگاه میکنم. حرف نمیزنم. گوش میدم به صدای کفشها که روی زمین کشیده میشه. آسمونو نگاه ...
چشمهای بسته از خواب و عبدلمیمون لات پاکوتاه (2 نمایشنامه)
نظر علی: تا جایی که ما یادمون میآد این شخص بوده، البته یادمون نیست حالا بوده یا زمانهای قدیم. اینجوری بگم که اگه از آشناهای پدر خدابیامرز ما نبوده باشه، حتما تو شهرداری مشغوله. البته یادمون نیست که مثلا خود شهردار محترم بوده یا یه کاره دیگه. اینجوری بگم که خلاصهاش اسمش برای ما آشناست...