سنه چهل از حجرت بود و من مشق لغت عرب میکردم که سوار بر اسب سیاه آمدی، بر پوست آهو نوشتم
همونه، مرد منه!خواستگاریت را پدر از سر مهر من پذیرفت. هنوز جواب من بله است اگر پاسخ جوابهایم را بدهی...
4 بند مخالف (مجموعه 5 نمایشنامه تک پردهای)
... آنگاه خنجر دهان باز کرد و هفتبار بر هفت بند پیکرش یورش برد. چهار ستون تنش فرو ریخت و پنج رکن بدنش از حیات باز ماند...
حالا من مثل کفتار بالای جنازهات وایستادم و از لاشهات نگهبانی میکنم.
ساقی و 1 دامان ماه و ستاره
سرکرده تیغ کشیده با غضب به سمت پیرمرد میرود. آرام سرعت میگیرد و شمشیرش را بالا میبرد. نزدیک میشود و تیغش را فرود میآورد که در میانه راه شمشیر دیگری در هوا میچرخد و سرکرده را نقش بر زمین میکند. فتاح که در میدان بازی بیحرکت مانده بود، برای نبرد میدان میگیرد...
دزدآب شلهپزان ما همه اهل 1 محلهایم
صحنه هر کجا که جماعتی گرد هم آیند.
چشمانداز: شبی مهتابی در اطراف بیرجند، یک چشمه آب در میان چند صخره کوچک و دور تا دور صحنه، صخرههای بلندی که با دو شکاف در رو به رو و راست از هم جدا شدهاند. شکاف رو به رو به اندازه گذر چهار نفر سواره است، چیزی مانند یک تنگه که تا عمق ...