زیباترین گلهای قالی و 2 نمایشنامه دیگر
... بافته میشن. میان بالا، لاکی میپیچند به ساقههای سبز که حلقه بزنند دور غنچههای جوونشون که کسی بهشون آسیب نرسونه، گلها کنار تشت آبی میرقصیدند، بالا میآیند، دسته دسته، شناورند، میخونند، همون قالی خاتون، من از آسمون آبی و گلهای صورتی و سرخش و صدای آشناشون میشناسمش، خودم رنگشون کردم، ببین یوسف این کتاب مال پدرم بود، مادر اونو ...
غزل کفر
سنه چهل از حجرت بود و من مشق لغت عرب میکردم که سوار بر اسب سیاه آمدی، بر پوست آهو نوشتم
همونه، مرد منه!خواستگاریت را پدر از سر مهر من پذیرفت. هنوز جواب من بله است اگر پاسخ جوابهایم را بدهی...
ساقی و 1 دامان ماه و ستاره
سرکرده تیغ کشیده با غضب به سمت پیرمرد میرود. آرام سرعت میگیرد و شمشیرش را بالا میبرد. نزدیک میشود و تیغش را فرود میآورد که در میانه راه شمشیر دیگری در هوا میچرخد و سرکرده را نقش بر زمین میکند. فتاح که در میدان بازی بیحرکت مانده بود، برای نبرد میدان میگیرد...
دزدآب شلهپزان ما همه اهل 1 محلهایم
صحنه هر کجا که جماعتی گرد هم آیند.
چشمانداز: شبی مهتابی در اطراف بیرجند، یک چشمه آب در میان چند صخره کوچک و دور تا دور صحنه، صخرههای بلندی که با دو شکاف در رو به رو و راست از هم جدا شدهاند. شکاف رو به رو به اندازه گذر چهار نفر سواره است، چیزی مانند یک تنگه که تا عمق ...