تنها دیلمی است که دستمالی در میآورد، و در حالیکه عرق پیشانیاش را پاک میکند، میآید و بی حال توی مبل میافتد. و ساناز، که با ایست جلال آهی میکشد، و بیاختیار دستش را طرف او دراز میکند و میماند... اینک صدای مبادله تک تیرها، رگبار مسلسل، انفجار شدید و آژیر آمبولانس صحنه را محاصره کرده است. سپس صدای شرشر ناودان، و در پی آن نوای غریبانه آکوردئون همراه با نور آبی لطیفی از اعماق باز میشود، به تدریج پیش میآید...