دوک: من به کسانی رو باور دارم که خودشون به هیچی معتقد نیستن. پوچی ما را به سمت چیزی که مشتاقشون هستیم سوق میده. تنها با افرادی که دنبال کشف هویتم نبودن تونستم مراوده داشته باشم.
دوناتا: بهتره بگی دلیل ایجاد چنین ارتباطی از سر ترحم بوده نه نیاز.
پوست انداختن
آنچه پیوندتان میداد فقط دستهاتان بود. پیش پایش زانو میزدی تا بر این رابطه نامی بگذاری. او ایستاده پیش روی تو، تو زانو زده در پایش، پاهایش را بغل میکردی محکمتر و محکمتر دستهایت را تا کمرش بالا میبردی و او خم میشد و فقط دستهایت را میگرفت، تو همیشه فروتر، خاکسار، او همواره فراتر. بلند میشدی، ایستاده میطلبیدیش، دستهایتان ...
آواز خنیاگران کور (مجموعه داستانهای کوتاه)
ایزابل خندان: با بازوان گشاده، پیرامون کابین جدید چرخید، سبک، خرسند از موسیقیای که لبانش در سکوت تلاش میکرد تکرار کند.
پاهایش بیجوراب کفپوش را لمس میکرد. دستانش گشوده بر پردهها دست میکشید. توقف کرده، یک انگشتش را گاز گرفت، لبخند زد و به طرف...
آواز خنیاگران کور سفری است سوی سرزمین سراب. نقطه عطفی است بر تقدیر غمانگیز و حیرتانگیز سراسر ...
درخت پرتقال
درخت پرتقال گیاهی پیوندی و دو رگه است و به واسطه همین پیوند است که به نسبت درخت نارنج، که گیاهی شرقی است، میوهای شیرینتر و پرآبتر دارد. درخت پرتقال روایت رویارویی، برخورد و درهم تنیدگی اقوام و فرهنگهاست، تلاشی است برای کاویدن خاستگاهها و ریشههای ملتهای امروز و نگاهی است عمیق به تاریخ از دریچه ذوق و خلاقیت ادبی. ...
آئورا
زنی پیر، مردی جوان و زنی جوان. در خانهای که همهچیز در آن بوی گذشته میدهد و گویی تنها نیرویی که آن را برپا نگه داشته یادها و نفسها و عطرهای گذشته است. اما در این میان چیزی ناشناختنی، جادویی شگفت در کار است تا از گذشته بگذرد و به اکنون و آینده، به جاودانگی، برسد:
جاودانگی عشق، جاودانگی جوانی.
آئورا، ...