یرما سرگذشت زن جوان روستایی است که خواهان آفرینش است. آفرینشی که هویت مادرانهاش را به ثبت برساند. او در این راه تلاشی درخور از خود نشان میدهد. یرما در برابر تمامی آنچه که مانع آفرینش اوست، میایستد، اما چون زنی است با امکانات بستهی روستایی، کاری از پیش نمیبرد، زیر شوی که بعد دیگر آفرینش اوست، پربار نیست. از اینرو، یرما ناگریز از گزینش است، یا پرباری را در دیگری بجوید، که از دیدگاه خویش خیانت است، یا آنکه راه دیگری را برگزیند. از اینرو با پایان تراژدی یرما روبرو میشویم کشتن خویش.