۳۰ رمان
اکبر رادی (۱۰ مهر ۱۳۱۸ - ۵ دی ۱۳۸۶) نمایشنامهنویس معاصر ایرانی بود.
اکبر رادی در شهر رشت زاده شد. او در ده سالگی به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. رادی که دانش آموخته رشته علوم اجتماعی از دانشگاه تهران بود، تحصیل در دوره کارشناسی ارشد این رشته را نیمه کاره گذاشت و پس از طی دوره تربیت معلم، به شغل معلمی روی آورد.
منجی در صبح نمناک
این را از طرف من بده بهش. یک وقتی عصای بعثت من بود. و امروز... یادگار من است. به او بگو، بگو وقتی این را دست میگیرد، یاد من باشد، یاد موهای من، که پایش سفید شد. بگو این قلم نیست؛ وصیت من است، تاریخچه همه رنجهای من، که پیش او امانت میگذارم. و او برای حفظ حرمتش باید مثل ...
مسخره
«قاسم، خوب نیس آدم خودشو داخل همهچی بکنه. خوب حالاتو علم غیب داشتی، یا این که پا در هوا پروندی؟ میدونی، خیلی بده آدم دهنش چاک و بس نداشته باشه.»
کینه دردناکی در درون آقابالا عود کرده بود. هوای آبدارخانه برایش قابل استنشاق نبود. مثل این که گلههای آتش را فرو میداد. همانطور که سرش را پائین انداخته بود، گفت: ...
باغ شبنمای ما
در این مقدمه خواننده محترم را دو نکته به عرض میرسانم، یکی اینکه باغ شبنمای ما با گروهی از کلمات نوشته شده است که در وقت خود گردش فعال داشته، در حوزه اشراف تهران مبادله میشدهاند و با روح زبان معاصر ما هم چندان غریبه نیستند، یعنی گذشته از برخی واژههای نعش که دوران مصرفشان دیری است سرآمده عموما معنای ...
افسانه دریا
هوا دم کرده و خنک بود. صدای برخورد کفشهایم روی پلههای چوبی، در راهرو برگردان داشت. از چراغهای نیمهسوی اتاقها پیدا بود که مسافرین خوابیدهاند.
بیآنکه گرمم باشد، عرق میریختم. نیم ساعت پیش که از گردش شبانه برمیگشتم، ساعت بزرگ شهر را دیده بودم. ده شب بود. دکانها بسته بود. گاهی صدای ترق ترق اسب درشکهای روی قلوهسنگها شنیده میشد...