لطفا با مرگ من موافقت کنید و 1 نمایشنامه دیگر
پدر: این خونه خیلی عوض شده. اینجا یه دیوار بود. اون طرف یه دکور چوبی. درست جلوی اتاق خواب. اونقدر توش کتاب ریخته بودیم که وسطش تا برداشت و افتاد. تو این خونه من فقط عاشق روی تراس بودم. میدونی چرا؟... برای اینکه من پرندهها رو خیلی دوست دارم. همیشه قفس و چندتا پرنده رو تراس داشتم.
ژاله: خوب همه ...
خانه خورشید و سفر به شهر لکلکها (نمایشنامه ویژه کودک و نوجوان)
خروس میخواند
سیما: هر وقت پدر قصه خروس پرطلا رو تعریف میکرد، برام تازگی داشت. شاید هزار بار این قصه رو شنیدم. آقا خروسه از ترس روباه میپره روی درخت و قوقولی قو، مردم رو صدا میکنه. اما غیر از روباه هیچکی اون اطراف نیست تا به آقا خروسه کمک کنه. بیچاره خروس که فقط باید داد بزنه قوقولی قو، قوقولی قو... ...
غریبههای همیشگی
[یونس روی چهارپایه میایستد و آماده سخنرانی میشود.]
یونس: ای مردمان شهر جمع شوید که برای شما پیغام مهمی دارم. امروز میتواند روز بزرگی برای شما باشد. کلام مرا بشنوید تا رستگار شوید. با شما هستم... حتی اگر به من ایمان نداشته باشید با شنیدن حرفهای من چیزی را از دست نخواهید داد. این روزها همه شما گرفتار شدهاید. گرفتار بیهودگی!... ...