یه ماهی بالغ. زیادی بالغ. آبششهای کلفت و کبودش میگن همین روزها وقت مردنش بوده... مردن پر راز و رمزی دارن ماهیها. وقت مردن میرن کف آب. وقتی هم مردن، میآن روی آب. بعد دیگه یا ماهیریزهها میآن سراغشون یا مرغهای ماهیخوار. واین یعنی دیگه همه چی تموم. فراموشی. انگار که اصلا ماهیای تو این دنیا نبوده. درست مثل وقتی که یه نفر از ماشین پیاده میشه. وقتی پیاده شد دیگه مهم نیست خونهش میره یا میره بمیره. وقتی پیاده شد یعنی دیگه تو ماشین نیست. تموم. فراموشی...