نمایش‌نامه

تانگوی تخم‌مرغ داغ

هنگامی که این عصاره عذاب را در مشت می‌فشردم، شاهد جنبش یک عقرب، یکی از طغیانی‌ترین حالات نفسانی خود نیز بوده‌ام، که سر به شورش گذاشته، در سایه روشن صحنه می‌خزید و بر عفاف حس‌های آبی، تانگو... من شعله می‌کشید. نمانیش‌نامه‌ای در معاینه انسان ترک خورده روزگار ما و تاملی در نشانه شناسی یک درد، شکل مثلث ترکیب محوری، و یک زبان سیاه و حشی پلی فونیک که از عمق میراث‌های فرهنگی دور دست ما قطره قطره چکیده، لا محاله تاتر نوین ایران با تمام عصمت خود به شدت واژه‌های برهنه‌اش نیازمند است، به شرط آنکه ما نیز در قضاوت‌مان چنان اعتماد و عدالتی داشته باشیم که با تجربه‌های آشکار زبان و توازن پنهان آن با جبر ساختار بی‌واهمه‌ای روبرو شویم.

9789645507433
۱۳۸۱
۱۲۰ صفحه
۵۵۱ مشاهده
۰ نقل قول
اکبر رادی
صفحه نویسنده اکبر رادی
۳۰ رمان اکبر رادی (۱۰ مهر ۱۳۱۸ - ۵ دی ۱۳۸۶) نمایش‌نامه‌نویس معاصر ایرانی بود.

اکبر رادی در شهر رشت زاده شد. او در ده سالگی به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. رادی که دانش آموخته رشته علوم اجتماعی از دانشگاه تهران بود، تحصیل در دوره کارشناسی ارشد این رشته را نیمه کاره گذاشت و پس از طی دوره تربیت معلم، به شغل معلمی روی آورد.
دیگر رمان‌های اکبر رادی
گزارش (یادداشت‌های 1 کارمند)
گزارش (یادداشت‌های 1 کارمند) امروز اتفاق جالبی افتاد: آپاندیس بیگی افاده را کنار گذاشت و خودش مرا صدا زد. از اداره سرازیر شده بودم و خوش‌خوشک می‌رفتم، دیدم یکی از عقب سر مرا صدا می‌زند: «آقای فسیل‌باشی... آقای فسیل‌باشی...!» برگشتم. دو قدم به پیش بازش رفتم. ولی فرصت نداد اصلا احوالش را بپرسم: «آقا، چی هوای بدیه. اگه اینجوری پیش بره، باس کروک ماشین‌مو ...
مردی کنار می‌رود
مردی کنار می‌رود ‹امروز غروب توی بهارخواب نشسته بودم. خانه کسی نبود. داشتم نعنا و ترخون و تربچه نقلی برای پای سفره پاک می‌کردم و باد خنک می‌خوردم. دیدم شعبان وارد شد. گشاد گشاد راه می‌رفت. مرا که دید به خودش فشار داد و سعی کرد به طور عادی راه برود. مرا می‌گوئی: نافم افتاد. آمدم پائین. شعبان با لباس روی تخت افتاده ...
مرگ در پاییز
مرگ در پاییز شبای پاییز... وقتی آدم تک و تنها جلوی اسبش از زیر درختای بارون خورده رد می‌شه، این طرف بوته‌های خشکیده، اون طرف درختای لیلکی، جاده هم پر از مه... اونوقت توی تاریکی صدای پای اسب‌تو می‌شنفی، می‌شنفی که یه چیزی، یه چیزی مث مرگ از پشت سر به‌ات نزدیک می‌شه و ... و آدم خیال می‌کنه، دیگه تمومه.
میان در و چند داستان دیگر
میان در و چند داستان دیگر من ده شاهی بهش دادم. اشکش را پاک کردم و گفتم:«تو هم یه روز مثل بابای منوچ دکتر می‌شی. اون‌وقت بچه‌هات نون و مربا و کره می‌خورن. اما مثل بابای منوچ دل‌سنگ و بی‌عاطفه نباش بابا جون!»
آهنگ‌های شکلاتی
آهنگ‌های شکلاتی یک نیمکت سنگی زیر شاخه‌های افشان یک درخت بید و تیر چراغی که از زاویه به صحنه می‌تابد... پارک خلوت شده است. پیرمرد گردش‌کنان می‌آید و روی نیمکت می‌نشیند. آدمی است معمولی که نکته قابل وصفی در ظاهر او نیست. با دستمال آهسته خودش را باد می‌زند و پشت گردن و زیر چانه‌اش را از نم و نای عرق پاک می‌کند، ...
مشاهده تمام رمان های اکبر رادی
مجموعه‌ها