زن و دختر روی دو مبل، همچون جنینی، در خود کز کرده؛ چشمانشان بسته است. صدای مرد: همه زندگی رو دوراهیها پر کرده. سر دوراهی باید انتخاب کنی؟ هیچ راه دیگهای نیست آیا، غیر از این دو؟ من توی این بازی نیستم؛ این بازی دوراهیها. این بازی من نیست. توی این دوراههای که هر طرفش فرو رفتنه، تنها کاری که میشه کرد، اینه که خودتو از این بازی لعنتی بکشی بیرون... من میخوام خودمو از این بازی بکشم بیرون. بهم بگو چه طوری میشه خودتو بکشی بیرون! چه طوری باید پرید از روش؟ از روی این دوراهی؟ نور میرود.