سیاوش: اینهمه صدا، اینجا، روی زمین، کافی برای شکستن هر خوابی... صدای خون که میچکد، چکهچکه، از روزن سقفهای خزهبسته و منفذ دیوارهای مخروب و هر کجا که تن یک قربانی پارهپاره میشود... میچکد... چکهچکه... ریز... کشدار... چکهچکه!
1 جرعه خون تازه
شب خارجی. نمای عمومی شهر.
نمای عمومی پایتخت ملکشاه سلجوقی. پنجرهها تاریکاند. نوری به بیرون نمیتابد.
خوابگاه خواجه نظام (همان زمان).
زنی باریکاندام (راحیل) چون شبحی پردههای توری مشکی را کنار میزند، اما ناگهان دستی او را از پشت میکشد.
هیولاخوانی
ابراهیم: به تو محرمه، به این دنیا نامحرمه. بهت گفتم حرف که میزنی باهاش، روحشو معذب میکنی. نمیتونه جواب بده، معذب میشه.
نگفتم داستان حضرت هابیلو برات؟
مرضیه: گفتین عموجان.
ابراهیم: چی گفتم؟
مرضیه: یادمه عموجان.
ابراهیم: بگو! کلمه به کلمهشو!
خانه (نمایشنامه برای 3 اتاق و 1 پشتبام)
دکترا بهم گفتن از درون ذرهذره سلولهات کوچک و کوچکتر میشن تا یک شب که بیماری لگد آخرش رو میزنه.
اونوقت دیگه همه چی تمومه. جسم تموم میشه اما انرژی ذهنی هیولا وارت همه جا منتشر میشه. تو به یه صدای سیال تبدیل میشی و اون وقت همهجا هستی!
امشب همون شبه. بیستوهفت مهر. اونا دقیقا نمیدونن مریضی من چیه، اما ...