نمایش‌نامه

صحنه‌هایی از زندگی پدرم

سمانه: تو یادت می‌ره اما من هیچ‌وقت روز عروسی مونو یادم نمی‌ره، برات پیرهن خریدم. جمال: چرا تو انقدر کم عقلی آخه زن؟ چرا پولا رو ریختی دور؟ به نظرت من ارزشی دارم که پول بالام خرج کنید؟ سمانه: چرا این‌طوری حرف می‌زنی جمال جان؟ جمال: چینی بندزده چه ارزش داره؟ پالون ترمه خرو عوض نمی‌کنه. من شدم مثل همین ماشین قراضه‌م که جاش تو...

بوتیمار
9786007556573
۱۳۹۳
۸۴ صفحه
۳۶۷ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مهدی میرباقری
ایستادن روبه‌روی عقربه‌های کج
ایستادن روبه‌روی عقربه‌های کج نمی‌دانم چرا هر وقت سرم را می‌گیرم زیر دوش آب یاد پدر می‌افتم که شیر آب داغ را باز می‌کرد و به زور نگه‌ام می‌داشت زیر دوش آب داغ حمام عمومی، گردنم را محکم می‌گرفت و اجازه نمی‌داد تکان بخورم، نگه‌ام می‌داشت زیر ریزش آب داغ، می‌سوختم، و جرات نداشتم حرفی بزنم، تا چند روز تمام تنم می‌سوخت، هر ...
و اعتراف‌ها و دروغ‌ها
و اعتراف‌ها و دروغ‌ها من همیشه توی همه این سی ‌و چند سال دلهره داشتم و مضطرب بودم همش قرص ضد اضطراب می‌خوردم، همیشه فکر می‌کردم زندگی من یه خوابه که یه جایی باید بیدار شم و واقعیت رو ببینم، فکر می‌کردم همه این خوشبختی خوابه، همیشه در اوج خوشی می‌ترسیدم. فکر می‌کردم اینا همه دروغه فکر کردم همه این خوشی و خوشحالی دروغه، ...
خواب خیس ماهی (3 نمایش‌نامه کوتاه 2 نفره عاشقانه)
خواب خیس ماهی (3 نمایش‌نامه کوتاه 2 نفره عاشقانه) مه‌یار: حس می‌کنم تو رفتی به آینده و من جا موندم، جا موندم تو گذشته و فراموش شدم. لاله: نباید خیلی به این فکرای احمقانه اجازه بدی بیان تو ذهنت، مه‌یار تو باید خودتو جمع و جور کنی. مه‌یار: می‌شه دوباره برگردیم به اون روزا؟ لاله: نه. مه‌یار: من هنوز عاشقتم. لاله: باید دل کندن رو یاد بگیری.
خواستگاری (1 کمدی تراژدی) نمایش‌نامه
خواستگاری (1 کمدی تراژدی) نمایش‌نامه خانواده‌ای چند ساعت مانده به شب خواستگاری دخترشان متوجه گرفتگی چاه فاضلاب‌شان می‌شوند. غریبه‌ای که از قضا همسایه‌شان همه هست برای باز کردن چه و رفع مشکل‌شان وارد خانه می‌شود، غریبه که به دختر خانواده علاقه دارد اطلاعاتی را در مورد خواستگار دختر در اختیار خانواده قرار می‌دهد و ... آجی: بابایی شما اصلا می‌دونی عشق چیه؟ بابایی: اون چیزی ...
نهنگ تنها
نهنگ تنها رها: چرا به پیمان نمی‌گی؟ تمنا: اون می‌دونه خیلی وقته می‌دونه، اما نمی‌خواد قبول کنه. قبول نکرده. رها: الان چه تصمیمی گرفتی؟ هامون: از تو جدا شم. با خونواده اولم زندگی کنم. رها: به من فکر نکردی؟ تمنا: جای من بودی چی‌کار می کردی رها؟ رها: پس زندگی من چی؟ ده سال زندگی من. پیمان: تو زندگی منو خراب کردی ...
مشاهده تمام رمان های مهدی میرباقری
مجموعه‌ها