مجموعه داستان داخلی

1 چیزی آنجاست

از جایش تکان نمی‌خورد. در همان لحظه صدای بسته‌شدن در پناه‌گاه از پایین تپه به گوش رسید. دیدم که سرش را چرخاند طرف صدا. ضربان قلبم تند شده بود و دست‌هایم داشت می‌لرزید. یک دفعه تکان خورد و دوباره نگاهم کرد. نفسم را توی سینه حبس کردم. منتظر بودم حرکت کند به جلو، اما برگشت و راه افتاد. حالا پشتش به من بود. می‌توانستم ببندمش به رگبار. اما انگشتم روی ماشه تفنگ قفل شده بود و فقط داشتم نگاهش می‌کردم که رفته‌رفته لابه‌لای درخت‌ها ناپدید می‌شد.

به‌نگار
9786006835556
۱۳۹۳
۱۱۶ صفحه
۲۹۶ مشاهده
۰ نقل قول
سیامک گل‌شیری
صفحه نویسنده سیامک گل‌شیری
۲۳ رمان سیامک گلشیری در بیست‌ودوم مردادماه سال ۱۳۴۷ در اصفهان متولد شد. تحصیلاتش را تا سطح کارشناسی ارشد زبان و ادبیات آلمانی ادامه داده. فعالیت ادبی‌اش را به طور جدی از سال ۱۳۷۱ آغاز کرد.
سیامک، پسر احمد گلشیری، مترجم و برادرزاده هوشنگ گلشیری، داستان‌نویس فقید است.
دیگر رمان‌های سیامک گل‌شیری
ملاقات با خون‌آشام
ملاقات با خون‌آشام خانه‌ی اشباح را دیدم، درست همان‌طوری بود که دراکولا وصفش را در تهران، کوچه‌ی اشباح گفته بود. خیره شده بودم به درخت‌های بلند توی حیاط و پنجره‌های تاریک... یک دفعه متوجه جسم سردی شدم که روی شانه‌ام قرار گرفت... دراکولا آهسته گفت «خیلی وقته که این جا دیگه خونه‌ی من هم هست» ملاقات با خون‌آشام جلد دوم از مجموعه رمان‌های ایرانی ...
تصویر دختری در آخرین لحظه
تصویر دختری در آخرین لحظه -
دختران گمشده (گورشاه 1)
دختران گمشده (گورشاه 1) خواهر نیما ناپدید شده. نیما به سراغ نویسنده‌ای می‌رود که ادعا می‌کند کتاب‌هایش را بر اساس واقعیت محض نوشته و از نویسنده می‌خواهد کمکش کند. او که حرف نیما را باور نمی‌کند، از این کار سر باز می‌زند، اما انگار دختران دیگری هم هستند که به سرنوشت خواهر نیما گرفتار شده‌اند. سرانجام در شبی مخوف نویسنده به جهانی کشیده می‌شود ...
خفاش شب
خفاش شب راه افتاد طرف عقب ماشین. چشمش به زن لاغراندام افتاد که در طرف خودش را باز کرده بود. شنید که داشتند با هم حرف می‌زدند. در صندوق عقب را باز کرد. کف‌پوش سیاه رنگ را بالا زد. دستش را برد زیر آن و کنار تایر زاپاس را دست کشید. دستش به جسم سردی خورد. انگشت‌ها را خیلی آهسته از تیغه ...
میدان ونک 11 و 5 دقیقه
میدان ونک 11 و 5 دقیقه «یک چیزی توی ذهنم است که رهایم نمی کند، یک چیزی که مثل خوره افتاده به جانم، تصویر محو آدمی که ایستاده کنار خیابانی جایی که معلوم نیست کجاست. گاهی البته یک چیزهایی می بینم، چهره ای که فقط ته ریشش پیداست با کیف سیاهی که گرفته دستش، اما بقیه اش معلوم نیست. می دانم که بالاخره باید یک جوری ...
مشاهده تمام رمان های سیامک گل‌شیری
مجموعه‌ها