پسر میگوید:«من قصد بیادبی نداشتم.»
استاد میگوید:«برای من شر و ور میخوانی، چی از این بدتر؟»
پسر میگوید:«من فقط یک داستان خواندم. بد یا خوب.»
استاد میگوید:«من هم از داستان حرف میزنم.»
پسر میگوید:«شما از داستاننویس حرف میزنید.»...
قصههای کاناپهچی (مجموعه طنز)
تاریخ طنز در ایران با همه دستهبندیهایش با ادبیات و شعر و داستان و هنر درآمیخته است، به گونهای که نمیتوان تقدم و تاخری برای هر یک از آنها پیدا کرد. تنها اتفاقی که در جهان مدرن رخ داد این بود که عرصههای دیگری با سرشت و خمیرمایه طنز راه خود را در این وادی پر راز و رمز ...
اکون آبادیها (کار اقتصادی دنیا چطور به اینجا کشید)
زبان
فارسی
...
از هر نظر
دسترسی به تارنمای فراخوانده شده امکانپذیر نمیباشد. جهت رسیدگی به گزارشات و شکایات اینجا کلیک کنید!
دخترها به راحتی نمیتوانند درکش کنند
آمد روبرویم ایستاد چشمهایش را بست بعد پلکش را آرام باز کرد و به بالا نگاه کرد سفیدی چشمهایش از سفیدی برفها یکدستتر و سبکتر بود. بعد سیاهی چشمهایش را دوخت به من. گفت دوستم داری هنوز؟ گفتم همیشه دوستت داشتهام. گفت فقط و فقط مرا دوست داری؟ گفتم فقط و فقط تو را دوست دارم. گفت دروغ میگویی. گفتم ...