پشت آمبولانس نشسته بودم و توی خیابانها میچرخیدم که دیدم ناغافل تالاپی یک ماشین زد به یک عابر، عابر پرید هوا، سه تا چرخ خورد، بعد افتاد زمین، 30 متر غلت خورد، بعد افتاد تو جوب، 300 متر قل خورد. گازش را گرفتم و رفتم بالا سر مصدوم و پیاده شدم و گفتم: خوبی؟ عابر، که یک روزنامه توی جیب کتش بود، تا پرسیدم خوبی، قاهقاه زد زیر خنده. گفتم: بچه این محلی؟ قارت قارت خندید. گفتم: شغلت چیه؟ هار هار خندید. گفتم: زن و زندگی هم داری؟ هر هر خندید. ضربه جدی بود. گذاشتمش توی آمبولانس و یک آمپول وریدی تقدیمش کردم و راه افتادیم.