رمان ایرانی

کندوج

شهربانو دامن چیندار سفید با نواردوزی‌های رنگارنگ و بلوز حریر سفید با همان نواردوزی‌ها را بر تن داشت. دور تا دور یقه جلیقه‌اش، جلو و کمر لباسش با سکه‌های زیادی تزئیین شده بود. با آن روسری ترمه سفید و بلندش، نوعروسی جوان ولی کاردان نشان می‌داد. رحمان در حالی که افسار اسب شهربانو را در دست داشت نزدیک ایوان آمد و با یک حرکت شهربانو را که پایش روی رکاب بود بلند کرد و او را روی اسب نشاند. رحمان به او اشاره کرد که سرش را نزدیک بیاورد و در گوشش چیزی گفت.

پرسمان
9786001870415
۱۳۹۳
۲۹۶ صفحه
۱۹۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های معصومه سیلاخوری (ساعتچی)
بازنده
بازنده بازندگان شب زنده‌دار ...پس از غروب آفتاب به خانه پر از زرق و برق شیطان پا می‌گذارد و بدون آنکه متوجه کذشت زمان گردند با طلوع خورشید و بسته شدن درهای بزرگ آن عمارت...خسته‌تر از روزهای قبل و با افکاری پریشان سر بر روی بالش خود گذارده و با هزاران قول و قرای که با خود و خدای خود می‌بندد ...
اقامت به چه قیمت
اقامت به چه قیمت سرگذشت قهرمان داستان ما نگار حقیقی‌تر از آنی است که فکرش را میکنیم قصه و افسانه نیست بلکه واقعیت‌های تلخی است که پرده از روی راز‌های تاخ برمی‌دارد.دختری که لحظه به لحظه زندگی‌اش را در غربت با اصطراب و نگرانی درد خستگی بی‌خوابی و مهم‌تر از همه دوری از خانواده‌اش که برای او همه چیز محسوب می‌شدند سپری کرده بود.رهسپار ...
شب بارانی
شب بارانی وقتی که در زیر رگبار باران بر روی صخره‌ای لغزنده فانوس کم سویش را به طرف دریا نگاه داشته بود... نمی‌دانست که در آن شب بارانی سرنوشتش چگونه رقم خواهد خورد. چه چیزهایی که با باران آمد و چه چیزهایی که با باریدنش از زیر خروارها گل و لای سر بیرون آوردند، قبل از آنکه فسیل شوند. پدر رو به ...
مشاهده تمام رمان های معصومه سیلاخوری (ساعتچی)
مجموعه‌ها