رمان ایرانی

چهره برافروخته

عزیزه دیرتر از همه وارد اتاق روشن از آفتاب شد. نه به حاتم نگاه کرد و نه به دو پسر. انگار با همه غریبه بود، هر چند این غریبگی در چشم آدم جا افتاده‌ای مثل حاتم طلیعه صمیمیت‌های ناگهانی بود آینه کوچک گردش را به کف دست چسبانده بود. فرهاد و بیش از فرهاد حسن با چشم‌های گشاد شده نگاهش کردند: عزیزه روسری‌اش را برداشته بود. اگر یکی از بچه‌های تخس روستا از پنجره گردن می‌کشید و می‌دید و می‌دوید روستا را پر می‌کرد چه؟ کار خطرناکی بود اما عزیزه اعتقاد دیگری داشت. «پیرمرد» - عزیزه حاتم را پیرتر از مرد می‌دانست - برای تشخیص استعداد و پیش‌بینی آینده او باید او را خوب می‌دید. ولی روسری نشانه‌ها را می‌پوشاند.

ققنوس
9786002781901
۱۳۹۴
۳۷۶ صفحه
۲۳۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مرتضی کربلایی‌لو
خیالات
خیالات پژوی مشکی رنگ از مقابلش گذشت و جلوتر توقف کرد، بعد بلافاصله دنده عقب گرفت و جلو شهلا ایستاد. راننده شیشه را پایین داد. بلند گفت:«بیایید بالا می‌رسونمتون.» شهلا هنوز راننده را ندیده بود. بی‌اعتنا گفت:«خیلی ممنون. منتظرم تاکسی بیاد. شما بفرمایین.» دور نیست؛ اتفاقی غریب نیست؛ خیالات در همین نزدیکی است؛ روزمره‌ای است که آرام آرام مسخ می‌کند؛ می‌رود، می‌آید ...
گیسوف
گیسوف چای‌شناسی آقانجفی شهوت داشت و دهان را آب می‌انداخت و خاطر اصطهباناتی را می‌کشید به جوانی‌هاش و گردش‌هاش با همبحث‌ها در ییلاقات نجف یا کوفه. از شرح چای می‌رسیدم به چپق آقانجفی و از سوی چشم می‌دیدم که دست استخوانی و رگ‌رگ‌اش با نزاکت، تا خواندنم نشکند، دراز می‌شد قوری ناصر‌الدین‌شاهی‌اش را از جوار زغال برمی‌داشت و برای هر دومان ...
قارا چوبان
قارا چوبان یک روز بهاری از سال هشتاد و نه، من و سه نفر دیگر در روستای کوهستانی گلنگش برابر عمارتی چوبی ویران ایستاده بودیم. باد سردی می‌وزید و مه را از سر کوه سرازیر می‌کرد. من از دوستانم جدا شدم و عمارت را دور زدم و به آن سمتش مشرف به دره رودخانه بود رفتم. کسی نبود. و صدایی نمی‌آمد جز ...
روباه و لحظه‌های عربی (مجموعه داستان کوتاه)
روباه و لحظه‌های عربی (مجموعه داستان کوتاه) ... ما منتظر حبیب می‌ماندیم و قبل این که رویش را ببوسیم خدا را از توی ساک بر می‌داشتیم و روزنامه‌ای مچاله را پس می‌زدیم و از خدای این بار آورده رونمایی می‌کردیم. چه قشقرقی که راه نمی‌انداختیم. انگار یک عشیره نا امید عروسی دختر ترشیده‌اش را جشن گرفته باشد. برای خودش آیینی بود. ولی خوب، انصاف را جلو ...
مشاهده تمام رمان های مرتضی کربلایی‌لو
مجموعه‌ها