پای به جاده زدن
نمیدونم اینارو من گفتم یا اون. فقط یادمه گفتیم. داشتیم تو تخیلمون میرسیدیم به سر بارون و ته سرخوشی، گوشی رو گذاشت. صدای مشتری اومد قبلش، گوشی رو گذاشت. بیخداحافظی. امروز برای اولین بار یا شاید، برای آخرین بار، فهمیدم بیست و چند ساله که عاشق مردی هستم که پای به جاده زدن نیست. یکی که بتونی همه کارای شیرین ...
مالیخولیای محبوب من
برایم نوشته بودی که ابنسینا در تعریف عشق گفته که «عشق نوعی مالیخولیای عارض بر روح است.» و من در جوابت نوشتم که:«و این مالیخولیای محبوب من است.» این مال چتهای این اواخرمان بود که تا میآمد به جایی برسد مینوشتی: کارهایت تلنبار شده و شرکت جای لاس اینترنتی نیست و بیهیچ آیکونی آف میشدی! یکبار هم که دیگر رو ...
4 چهارشنبه و 1 کلاه گی...
مادر من زن پر طرفداری بود. یادم نیست از کی، اما از وقتی خیلی کوچک بودم این را میدانستم. موهای بلند طلاییای داشت که همیشه تابدار بود و کسی باور نمیکرد که این رنگ طبیعی موهای اوست. وقتی میخندید، چال میافتاد. مژههای فرخورده پری داشت که رنگ چشمهای عسلیاش را پنهان میکرد. بلندقد بود و همیشه کمی توپر. صدایش بلند ...