نمیدانم چرا هر وقت سرم را میگیرم زیر دوش آب یاد پدر میافتم که شیر آب داغ را باز میکرد و به زور نگهام میداشت زیر دوش آب داغ حمام عمومی، گردنم را محکم میگرفت و اجازه نمیداد تکان بخورم، نگهام میداشت زیر ریزش آب داغ، میسوختم، و جرات نداشتم حرفی بزنم، تا چند روز تمام تنم میسوخت، هر وقت اعصابش از زندگی بههم میریخت یا هر مشکلی برایش پیش میآمد میگفت وسایل حمام را آماده کنیم برویم حمام، حتی اگر روزی دوبار میشد. نمیدانم چرا هر وقت سرم را میگیرم زیر دوش آب داغ یاد پدرم میافتم، یاد آب داغ، یاد فشار دستهایش دور گردنم، یاد گریههایش وقتی گردن من را با فشار زیر آب داغ نگه میداشت، یاد خودم که مجبور بودم طاقت بیاورم.