رمان ایرانی

ایستادن روبه‌روی عقربه‌های کج

نمی‌دانم چرا هر وقت سرم را می‌گیرم زیر دوش آب یاد پدر می‌افتم که شیر آب داغ را باز می‌کرد و به زور نگه‌ام می‌داشت زیر دوش آب داغ حمام عمومی، گردنم را محکم می‌گرفت و اجازه نمی‌داد تکان بخورم، نگه‌ام می‌داشت زیر ریزش آب داغ، می‌سوختم، و جرات نداشتم حرفی بزنم، تا چند روز تمام تنم می‌سوخت، هر وقت اعصابش از زندگی به‌هم می‌ریخت یا هر مشکلی برایش پیش می‌آمد می‌گفت وسایل حمام را آماده کنیم برویم حمام، حتی اگر روزی دوبار می‌شد. نمی‌دانم چرا هر وقت سرم را می‌گیرم زیر دوش آب داغ یاد پدرم می‌افتم، یاد آب داغ، یاد فشار دست‌هایش دور گردنم، یاد گریه‌هایش وقتی گردن من را با فشار زیر آب داغ نگه می‌داشت، یاد خودم که مجبور بودم طاقت بیاورم.

مروارید
9789641913757
۱۳۹۴
۱۲۰ صفحه
۲۶۷ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مهدی میرباقری
من آن‌جا نیستم
من آن‌جا نیستم نمایش‌نامه من آن‌جا نیستم با نگاهی به مفهوم نظریه جهان‌های موازی نوشته شده است. طبق این نظریه جهان‌های زیادی وجود دارند که کنار هم به طور موازی حرکت می‌کنند.
زندگی 1 رویاست
زندگی 1 رویاست حقیقت همه‌ی این چیزاییه که می‌بینی، همین سگ‌دونی که تو همه‌ی وجودش، تو سقفش، موریانه‌‌هاش دارن بهمون می‌خندن، لای دیواراش که تک‌تک آجراش دارن بهمون دهن کجی می‌کنن... چرا ما نباید مثل بقیه باشیم؟ چرا نباید از میراثمون استفاده کنیم؟ میراثمون؟ کدوم میراث؟ اسلحه‌ی بابا؟ ایناهاش، تو گنجینه‌س، لای پیراهن خونی‌ش‌، ورش دار و یه گوله تو مخت ...
کافکا (با نگاهی به زندگی و آثار فرانتس کافکا به ویژه رمان مسخ‌اش) نمایش‌نامه
کافکا (با نگاهی به زندگی و آثار فرانتس کافکا به ویژه رمان مسخ‌اش) نمایش‌نامه این نمایش‌نامه اقتباس از زندگی و آثار فرانتس کافکا با تاکید روی رمان مسخ‌اش می‌باشد. فرانتس کافکا: خاطرات خوش اگر با غم عجین باشد طعم بهتری دارد، من در واقع غمگین نیستم بل جویای لذتم. ادبیات بستر مناسبی برای اندوه‌بازی است. ماکس برود: من تو را می‌شناسم فرانتس. بیش از زندگی به نابودی و ویرانی خودت علاقه‌مندی. فرانتس کافکا: آدم سرازیری‌ها ...
و اعتراف‌ها و دروغ‌ها
و اعتراف‌ها و دروغ‌ها من همیشه توی همه این سی ‌و چند سال دلهره داشتم و مضطرب بودم همش قرص ضد اضطراب می‌خوردم، همیشه فکر می‌کردم زندگی من یه خوابه که یه جایی باید بیدار شم و واقعیت رو ببینم، فکر می‌کردم همه این خوشبختی خوابه، همیشه در اوج خوشی می‌ترسیدم. فکر می‌کردم اینا همه دروغه فکر کردم همه این خوشی و خوشحالی دروغه، ...
صحنه‌هایی از زندگی پدرم
صحنه‌هایی از زندگی پدرم سمانه: تو یادت می‌ره اما من هیچ‌وقت روز عروسی مونو یادم نمی‌ره، برات پیرهن خریدم. جمال: چرا تو انقدر کم عقلی آخه زن؟ چرا پولا رو ریختی دور؟ به نظرت من ارزشی دارم که پول بالام خرج کنید؟ سمانه: چرا این‌طوری حرف می‌زنی جمال جان؟ جمال: چینی بندزده چه ارزش داره؟ پالون ترمه خرو عوض نمی‌کنه. من شدم مثل همین ماشین قراضه‌م که ...
مشاهده تمام رمان های مهدی میرباقری
مجموعه‌ها