رمان ایرانی

کافه‌ای کنار آب

دیک می‌گه آخه این‌ که نمی‌شه. همه شاعرند، همه داستان‌نویس‌اند، همه استعداد دارند، همه یا کتاب چاپ شده دارند یا کتابشون زیر چاپه. دیک می‌گه توی این جمعیت به این انبوهی، من تنها کسی هستم که نه شعر می‌گم و نه داستان می‌نویسم و نه کتاب چاپ شده دارم و نه کتاب زیر چاپ. می‌گه دنیا را عمله‌ها و مهندس‌ها می‌سازند و شاعرها و نویسنده‌ها این وسط هیچ‌کاره‌اند... می‌گه هیچ شعر و داستانی نمی‌تونه شکم اون بچه‌ای را که داره از گرسنگی می‌میره سیر کنه و برای اون بچه‌ای که از شب تا صبح باید زیر پل بخوابه و از سرما به خودش بلرزه در حد پتو و لحاف هم نیست... می‌گه اگه همه شاعر و نویسنده باشند و یکی از این شاعران و نویسندگان خدای نکرده بمیره، هیچ‌کس بلد نیست برای این یک نفر تابوت بسازه... تابوت سازیش با من. یعنی با دیک. اما تو را به خدا همه دنیا را تبدیل نکنید به شاعر و داستان‌نویس...

مرکز
9789642131907
۱۳۹۴
۱۶۰ صفحه
۳۶۲ مشاهده
۰ نقل قول
جعفر مدرس صادقی
صفحه نویسنده جعفر مدرس صادقی
۲۳ رمان (Jafar Modarres-Sadeqi)
دیگر رمان‌های جعفر مدرس صادقی
آن طرف خیابان
آن طرف خیابان آن طرف خیابان، درست رو به‌ روی پنجره، یک نفر تکیه داده است به درخت و زل زده است به پنجره... سیگاری گذاشته است گوشه‌ لبش و حالا دارد کبریت می‌زند. چند تا کبریت می‌کشد که یکی یکی توی باد خاموش می‌شوند. دست‌هاش را دور کبریت حلقه می‌کند و تکانی به خودش می‌دهد تا پشتش به باد باشد...
سفر کسرا
سفر کسرا هر چه قطار به خود شهر نزدیک تر می شد مه غلیظ تر می شد. اولین روشنایی ها که از مشرق دمید قطار از میان جلگه ی وسیعی می گذشت و تا چشم کار می کرد مزرعه بود - مزرعه های مرز بندی شده و منظم ـ و انتهای مزرعه پیدا نبود مه بود یا تاریکی .
وقایع اتفاقیه (47 داستان)
وقایع اتفاقیه (47 داستان) این کتاب مجموعه‌ی داستان‌هایی‌ست که در طول یک سال در ستون " وقایع اتفاقیه"ی روزنامه‌ی " شرق" چاپ شده است. وقایع‌اتفاقیه‌نویس می‌گوید من داستانی که وقایع اتفاقیه نباشد سراغ ندارم. شما چه اسمی برای واقعه‌ای که اتفاق می‌افتد پیشنهاد می‌کنید؟ وقایع اتفاقیه‌نویس می‌گوید من هیچ داستانی که اتفاقی توش نیفتد سراغ ندارم. وقایع اتفاقیه داستان است و داستان‌نویس کار دیگری ...
شریک جرم
شریک جرم مردی را به اشتباه بازداشت کرده‌اند. او مجرم نیست. مردی که مجرم نیست از زندان آزاد می‌شود. یک نفر همه جا داد می‌زند من قاتلم، من کردم، من بودم که سینما را آتش زدم. این دو با هم راه می‌افتند توی خیابان‌ها، قدم می‌زنند، بستنی می‌خورند، اختلاط می‌کنند. هیچ‌کس حرف‌های آن‌ها را باور نمی کند. هیچ کدام مجرم نیست. شاید ...
سرزمین عجایب
سرزمین عجایب توی کتابخانه بابام فقط همان صندلی راحتی دسته‌داری بود که گفتم. میز نبود. نه میز بود، نه هیچ صندلی دیگری. این یک کتابخانه‌ای بود برای کتاب خواندن فقط، نه برای نوشتن. نه مشق نوشتن، نه قصه نوشتن، نه شعر نوشتن. من روی صندلی بابام می‌نشستم و کتاب‌های بابام را می‌خواندم و هر کتابی را که بر می‌‌داشتم برش می‌گرداندم سر ...
مشاهده تمام رمان های جعفر مدرس صادقی
مجموعه‌ها