اگر یک چیز به دردبخور توی آن خانه بود، چیزی حتی شبیه بستنی، مدتها پیش خورده شده بود. این را میدانستم و برای همین از فریزر دوم که توی انباری بود صرف نظر کردم و یکراست رفتم سراغ فریزر برهوت توی زیرزمین. پشت مرغهایی که پارسال توی حراج خریده بودیم و بستههای گوشتی شبیه شاهبلوط که رویشان را لایهای ضخیم از برفک خون رنگ پوشانده بود، یک قوطی بستنی پیدا کردم. وانیلی و به رنگ چرک. اینقدر درفریزر مانده بود که حتا من بچه هم با دیدن برچسب قیمتش احساس کردم سنی ازم گذشته، «35 سنت! با این پول تو این دوره و زمونه هیچی نمیشه خرید!»