تاکسی گرفتم و خانه که برگشتم، دیگر تقریبا نصفهشب بود. دوقلوها روی تخت بودند و حل کردن جدول هفتهنامهای را تمام کرده بودند. عین ورق کاغذ سفید بودم و بوگند مرغ یخزده میدادم. لباسهایم را انداختم توی لباسشویی و جست زدم توی حمام تا مفصل و طولانی خودم را بشویم. بعد 30 دقیقه بودن زیر آب داغ، حس کردهام آمادهام دوباره به نوع بشر ملحق شوم، ولی حمام هم از شر سرمای منجمدکنندهای خلاصم نکرد که تا عمق وجودم نفوذ کرده بود. دوقلوها بخاری گازی را از کمد درآوردند و روشنش کردند. 15 دقیقه وقت برد تا لرزیدنم قطع شود، بعد پشتبند مدتزمانی کوتاه، 1 کاسه سوپ پیاز کنسروی داغ خوردم. گفتم: «الان دیگه حالم خوبه.»