10 سال پیش یکی از ماموریتهای ریچر برای کشتن یک افسر اطلاعات ارتش که قصد فروختن طرحهای یک سلاح سری به عراق را داشت و یکی از همکاران نزدیک ریچر را به قتل رساند خوب پیش نرفت. حالا پس از یک رویارویی تصادفی همهچیز برای او زنده میشود. اینجاست که با آخرین شانس خود مواجه میشود. بعضیها به آن میگویند انتقام، بعضی دیگر هم شاید اسم رستگاری را روی آن بگذارند، اما برای ریچر چیزی نیست جز... عدالت. خواندن این کتاب مثل این است که با سرعت 140 کیلومتر در ساعت در شب بدون هیچ چراغی رانندگی کنی و فقط مطمئن باشی به مقصد خواهی رسید، بدون اینکه بدانی چطور قرار است برسی.