این داستان کوتاه به صورت بر گزیده هایی از از دفتر خاطرات یک کشیش پروتستان روایت شده است که سر پرستی دختری نابینا و در ظاهر کر و لال را از خانوداه فقیر و تهیدست می پذیرد. دقت و توجه بردبارانه و عشق کشیش به این بره گمشده( روایتی از انجیل مقدس) سر انجام به بار می نشیند و دختر جوان سخن گفتن، خواندن و نوشتن می آموزد و در نهایت امر در پی یک عمل جراحی موفق بینایش را باز می یابد ولی دگر گونیهایی که در رابط فی مابین (او وکشیش) رخ می دهد و حقایقی که به مرور زمان و پس از باز یافتن بینایش بر او آشکار می شود سر نوشتی تلخ را برای این بره گمشده رقم می زند.