فرمان میرسد اردو بزنیم، و ما میایستیم. زود است و هنوز ساعتی از روز باقی مانده است. عادت کردهایم که تا غروب آفتاب پیادهروی کنیم و در تاریکی خسته و وامانده اردو بزنیم و قبل از دمیدن آفتاب از خواب برخیزیم و به رفتن ادامه دهیم....
شکستناپذیر
گرما مثل آب جوش از دیوارهای اتاق میریخت. در اتاق و سه پنجره آن بسته بود و بر شدت گرما میافزود. او بد و ناراحت خوابیده بود، گاه بیدار میشد، چشمهایش را هم میگذاشت و به هم میفشرد، چرت میزد، به هوش میآمد و چون معمولا خوب میخوابید امشب با بیخوابی میجنگید...
ماجرای لولاگرگ
اتومبیل پونتیاک سیاهرنگ، جلو مغازه لبنیاتی و خواربارفروشی کریمکوین گلر توقف کرد، اما ناگزیر بود دوبله پارک کند. زیرا اتومبیلهای زیادی تقریبا سپر به سپر پارک کرده بودند. در پونتیاک 2 نفر نشسته بودند که لحظاتی خاموش و بیحرکت به بررسی نامهها و اسناد چندی که در کیف و روی زانوان یکی از آنان قرار داشت سرگرم بودند. بامداد روشن ...
مهاجران
مهاجران از نقشی که اجرا می کردند آگاهی ژرفی نداشتند. نه رویای تاریخ را می دیدند و نه خود را بخشی از تاریخ می دانستند. آنان پارهای از اسطورهای بودند که بدان میپیوستند و با این همه از دیاری که بدانجا میرفتنداندکی میدانستند.. فقر انان را گرد هم آورده بود. تنفر آنان را همسوی کرده بود عذاب معدههایشان انان را ...