گرما مثل آب جوش از دیوارهای اتاق میریخت. در اتاق و سه پنجره آن بسته بود و بر شدت گرما میافزود. او بد و ناراحت خوابیده بود، گاه بیدار میشد، چشمهایش را هم میگذاشت و به هم میفشرد، چرت میزد، به هوش میآمد و چون معمولا خوب میخوابید امشب با بیخوابی میجنگید...